خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.


بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.


خواهر جونم، تو شکوه باورِ هر لحظه ی منی، از این که هستی جاودانه گونه ازت ممنونم
خواهرِ عزیزم، تو بهترین خواهر دنیایی، تو ماه زمینی زندگانی ام و بزرگترین هدیه ی خدایی

خواهَر=خواه (مصدر خواستن) + پسوندِ "اَر" (نسبت،وابستگی و...) فارسی اَوِستایی!
آن که خواهان خانه و خانواده است،خاطر خواه و خواستار خانواده،مَدَدکار و یاریگر خانه و خانواده

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۷
فروردين ۹۹

 

سلام

دوشنبه بیست و پنجم اومدی و از شرایط گله کردی، یادته؟

گفتی چند وقته مثل یه کاگر افغانی شدی

جالبش اینجاست که من بیست و دوم پُستِ 

"واپسین تپش های عاشقانه ی قلبم"

رو گذاشتم توی وبلاگ

نمی دونم چی می فهمی از این و برداشتت چیه

خیلی چیزا می شه فهمید

و میشه سرسری از کنارش گذشت

مریم؛

نگذار بعضی چیزا تموم بشه

نه که بگم حیفه تموم بشه

نه

تموم شدن بعضی چیزا تموم شدن زندگیه

الان دو ساله تو خواهر منی

توی این دوسال خیلی چیزا شروع شد و تو تمومش کردی

و ظاهراً آب از آب تکون نخورد

دقیقا پارسال همین روزا بود که من یه شعری گفتم برات و توی اون شعر گلایه کردم که چرا پیمان نامه و مراقبه و هم اندیشی و اینا تموم شدند

گفتم برات که شاید یه روزی منم برات تموم بشم

تو خندیدی به حرفم

دقیقا توی سالگرد همون اتفاق دوباره یه اتفاق بدتر افتاد؛

 

 

 

من همیشه دوست داشتم باهات زندگی کنم

نه در دنیای جسم

در دنیای ذهن، باهات زندگی کنم

به همین خاطرم بود که اون کانالها و گروه ها رو تاسیس کردم

مراقبه، پیمان نامه، هم اندیشی، زنگ تفریح، سلاله النبیین، کاوشنامه

ساعت ها وقت گذاشتم

باورم این بود که یه عمری قراره توی اون کانال ها دانش و معرفت یادِ هم بدیم

خیلی راحت زدی همه چی رو نابود کردی و الان حتی یادت هم نیست چی به چی بود

حتی برات مهم هم نیست

چون اونا دلمشغولی های من بود نه تو

دانش، معرفت، یاد گرفتن،...

البته تو روش خودت رو داری

به روش خودت دانش و معرفتی که می خوای به دست میاری و کاری به کار من نداری

خلاصه همه چی رو کات کردی و داغش رو گذاشتی روی دلم

چقدر من وقتم رو صرف کردم برای ساختن اون گروه ها

فکر نمی کردم اون گروه ها خارِ چشم بعضی ها باشه و لازم بشه که برای آرامش روحِ شون دست به پاکسازی اون بزنی

ولی خُب پذیرفتم و کنار اومدم

گفتم اشکال نداره،

یه بار دیگه شانسم رو امتحان کردم و خواستم باهات زندگی کنم

به خودم گفتم دوتایی به مراقبه بپردازیم

"مراقبه"

مراقبِ نمازهامون باشیم

اول وقت باشه، الکی قضا نکنیم

هر روز مداومت به زیارت عاشوا داشته باشیم

مراقبِ وزنمون باشیم

مراقبه کنیم

مراقبه شرایط داره

یه روز هم نباید ولش می کردیم

باید مدام مراقب باشی و تذکر بدی به خودت تا اون چیز برات ملکه بشه و دیگه نیاز به مراقبه نداشته باشه

خُب، چی شد؟

هیچی

تو دوباره کات کردی و الان یه ماهه که اصلا یادت هم نیست چه قرارهایی باهم گذاشتیم

 

دقیقاً یک سال بعد از تعطیل کردنِ کانالهایی که برات ساخته بودم، با فراموش کردن و کنار گذاشتن برنامه های مراقبتی دوباره منو نقره داغ کردی

 

آخرین باری که برات شعر گفتم یادته؟

آخرین (اولین و آخرین) باری که گلایه کردم که چرا یه مهمونی دادن باعث میشه من و رای دادن رو بگذاری کنار (اون گلایه از روی عشقم بود ولی به خودخواهی تعبیر شد)

آخرین (اولین و آخرین) باری که ازت خواستم کادویِ انتخابیِ خودم رو بهم بدی یادته؟ یه عکس،

"می تونست یه عکسِ دست جمعی باشه "

آخرین باری که گفتم دوستت دارم یادته؟ من یادمه، واکنشِ تو رو هم یادمه

آخرین باری که وقتی اومدی گفتم چقدر وقته ساعت به ساعت منتظرِ اومدنتم

یادته؟
نگذار بعضی چیزا تموم بشه

چیزایی هستند که هنوز تموم نشدند

خواهربرادری به تنهایی کافی نیست

وگرنه تو داری چندتاشو

تا حالا 2 بار خیلی نرم و آروم نقره داغم کردی، جوری که صدام هم در نیومده

فکر نکنم رمقی برام مونده باشه که بخوام دوباره به تو و پروژه ها ی مشترک با تو دل ببندم و تو بی سر و صدا داغش رو بزاری روی دلم و من بمونم و غصه ی از دست دادنِ دلخوشی هام

اجازه نمی دم داغ دیدن هام به بارِ سوم برسه

 

شاید همین وبلاگ هم روزی به ایستگاهِ آخرین پُستِ خودش برسه

مثل خیلی وبلاگ ها که مدتهاست رها شدند و دیگه کسی اونا رو به روز نمی کنه

 

 

هرچی نباشه، ناسلامتی تو یه خانم مهندسی

ریاضی خوندی

می دونی حدِّ تابعِ پیوسته یعنی چی

نمی دونی؟

می دونم که می دونی

 

اگر یه متغیر (مثل من)، تابعِ یه متغیر دیگه (مثل تو) باشه

چنانچه ارتباطِ این دو تا متغیر، مشمولِ قانونِ پیوستگی باشه

و اون متغیرِ مستقل و مغرور به سمت O میل کنه 

اون وقت متغیرِ تابع هم به سمت O میل خواهد کرد

چون یه تابع به حکمِ وابستگی و پیوستگی باید تَبَعیّت کنه، باید تابع باشه

اونم تابعِ پیوسته

ولی این پیوستگی و وابستگی تا زمانی ادامه داره که اون ارتباط مفهومِ تابعیت رو داشته باشه

 

 

 

 

 

 

 

 

راستی خیلی با عجله و سراسیمه خوندی حرفهام رو 

نمی خواد ذهنت رو درگیرش کنی

چیزی خاصی نگفتم

فکرش نکن

برو دنبالِ دلمشغولی هات

کلی کار داری، دیرت نشه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۸:۰۵
رضا آباد
۲۲
فروردين ۹۹

 

الان یک ماه و نیمه تعطیلم

اگر خودم بخوام این یک ماه و نیم رو توی یه جمله بگم، اینه:

"دور و بَرِ خانواده گشتن"

تو منو می شناسی

 

یادم نمیره چیزی که دیده بودی و من ندیده بودم و از تو شنیدم:
- داداش یادته ما رفتیم بیرون و اکبر توی خونه موند که ناهار بزاره وقتی اومدیم دست و پاشو گم کرده بود و تو به دادش رسیدی

 

دلم خوشه تو منو می شناسی و می دونی برسم خونه و ببینم یه گوشه ی کار رو می شه گرفت مضایقه نمی کنم

دیدی منو

می شناسیم

وقتی توی خونه می خوان شیرینی درست کنن کوفت درست کنن بچه بشورن تمییز کاری کنن کسی مریضه کسی بی حوصله هست و کارهاش مونده چه می دونم هرچی

من داوطلب اولِ کمک کردنم

 

حالا دو ماهه من بیکارم

و مدام توی خونه بودم و دورِ زن و بچه م گشتم

امروز برگشتن به من میگن:

"تو که کارهات رو نمی کنی نه درس خودت نه درس بچه هات پایین هم می ری مدام داری فیلم دانلود می کنی و به دلمشغولی هات رسیدی اینجا توی خونه هم کاری برای من نکردی یه ظرف برای من شستی و روزی سه بار هم غذا می دی بچه هات کاری دیگه نکردی لااقل تو و اون بت بزرگت کمک کنید من به کارهام برسم"

 

منو بگو

مونده بودم 

این حرفا رو از کجاش درآورد

بدون اینکه جواب بدم جا گذاشتم رفتم

شب که برگشتم، کوه آتش بود و معترض که چرا کم محلی کردم و بدون جواب رفتم

خلاصه شروع کرد به ساز مخالف

حالا بزن کی نزن

منم سکوت

ینی یه بار خواستم بگم که من  و تو منطقمون فرق داره و حرف همو نمی فهمیم و خواستم حرف بزنم ولی پرید وسط حرفم و منم ادامه ندادم

من سکوت و او نوازشِ سازِ مخالف

تا اینکه رسید به اینجا که:

"چهار ساله داری درس می خونی قبل از عید گفتی تابستون دفاع می کنی حالا می گی به ترم بعد می رسه، من با بچه و مریضی و تنهایی و غربت دوساله تموم کردم، کجا بودی تو؟ هفته ای چهارشبش نبودی من بودم و بچه و شیر و درس و تنهایی و غربتی که فقط خدا می دونه و بس ..."

راست میگفت، پدر مادرم اون روزا (بنا به دلایلی) خیلی در حق من و خانواده م بی معرفت شده بودند و برای همیشه از قلب و روح و دل من بیرون رفتند

"... کی به من کمک کرد؟..."

دو تا کار رو داشت با هم می کرد؛

از یه طرف منو متهم می کرد به تن پروری و تنبلی و کسالت و ولنگاری، که نه درس خودمو می خونم و نه کمک بچه هام می کنم

و از طرف دیگه دقیقاً داشت ادعا می کرد که من هیچ تاثیری توی زندگیِ درسی و کاری و شخصی ش نداشتم

یادش رفته توی ادامه تحصیلش از پیامک دادن به استادش و گدایی نمره و فرصت دوباره برای امتحان گرفتن، و پشتیبانیِ محض و تمام عیار برای تکمیل و پیگیری پایان نامه تا حمایت های مادی و معنوی تا اونجا که چند بار می خواست انصراف بده و من نگذاشتم

اون وقت یکی مثل تو موقعیتش برای ادامه تحصیل و کار فراهمه

حالا حوزه یا آونگان یا ماشین سازی یا مهد کودک، هرچی

مَررررررررردهای دِلگُنده لابی می کنند و ....

بماند

 

 

هیچی

آتش گرفتم

برگشتم گفتم "همه چیو نگو، کمی سکوت کن و یه سری رو توی دلت بگو"

ادامه داد

گفتم "اولاً من چهار سال نیست که دارم درس می خونم، ثانیا اگر گفتم تابستون دفاع می کنم هنور کرونا نیومده بود"

ادامه داد

منم زدم توی صورتم

نه یه بار

نه دو بار

اون قدر که هنوز استخون های فک و صورتم درد می کنه

گفتم 

"اگر تو تونستی راحت درس بخونی، چون منو داشتی ولی من خودمو نداشتم"

دوباره بی حیایی

بی مرامی

چرا نداشتی؟؟

نمی دانست که هنوز هم ندارم

دوباره سیلی

البته به صورت خودم

تاوان اشتباهاتی که مرتکب شدم

ولی دیگه نباید تکرارش کنم

باید زندگی کنم 

مثل همه ی مردهای دیگه

از زندگی و سلامتیِ نیم بندی که چار صباحی برام مونده استفاده ببرم

و خودم رو برای

خودم

و دنیای شغلی و کاری ام

و اطرافیانم

ثابت کنم

 

 

حالا که نتوانستم خودم را برای کسی که روزی همه چیزم بود ثابت کنم

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۰۲
رضا آباد
۲۲
فروردين ۹۹

 

واژگانی از جنسِ شور و مهر و شیدایی

 

از اونجا که ظاهراً عاقِّ خواهر شدم

و دیگه توفیقِ ارتباط و پیوند و تماس با او رو ندارم 

همینجا باهاش می حرفم؛

 

خواهرِ نازدانه ام

خیلی اندیشناکِتَم

(یعنی تو فکر تو ام)

الهی داداشت برات بمیره که توی خونه اسیر شدی

برای تو که عادت نداری، خیلی سخته می دونم

اونم توی غربت و تنهایی

خیلی دوست داشتم الان که شرایط سخت شده نزدیکت بودم و برات باعث خیر و برکت و شادی می شدم

یه روز آرزوم با حقیقت پیوند می خوره، مطمئنم

خواهرِ عزیزم؛

اگر هر چه سختی ها آوار بشن روی سرت

ولی تو از پسِ همه شون بر میایی

سعه ی صدر و متانت و آرامشی که ازت سراغ دارم می تونه همه ی سختی ها رو شکست بده

خواهرِ گُلَم، نگذار زندگی تو رو توی خودش حل کنه

مطمئنم، توی زندگی و دشواری هاش غرق نمی شی

ناسلامتی تو خودت غریق نجات بقیه هستی 

آفرین به خواهر قوی و مهربون و آروم و دوست داشتنیِ خودم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۲۷
رضا آباد
۲۲
فروردين ۹۹

 

سلام

خواهرِ من یه جوری با من رفتار می کنه که من احساس می کنم نزدیک ترین کس و کارش توی دنیا منم

درسته مریم خانوم؟

اون قدر که با من راحتی با هیچ کس راحت نیسیتی، درسته؟

 

 

شاید توقع بیجایی باشه ولی

تو قبل از عید بیمار میشی

مامانت روغن ضماد می زاره برات

خان داداشت رگ گیری می کنه

اون یکی دلسوزی می کنه

...

اون وقت من که باورم شده نزدیک ترین کَسِ تو ام حتی خبر دار نمی شم

می تونستم دعا کنم برات

می تونستم کلّی برات آرزوی خوب بکنم که زود تر بهبود پیدا کنی

ولی هیچی

باید از یکی دیگه بشنوم که تو ناخوش بودی

 

 

چند روز پیش ازت پرسیدم که

"خودم رو توی عشق ورزیدن و دوست داشتنِ تو محدود کنم؟"

و تو مثل قدیما جواب دادی "نه"

و من ذوق کردم که "چه خوب عوض نشدی"

و تو گفتی "درسته، عوض نشدم"

 

راست میگی که عوض نشدی

ولی رفتارت با من خیلی عوض شده

یه راهِ یکطرفه ی ارتباطی هست که هر وقت اراده کردی می تونی به من اطلاع رسانی کنی

این راه خیلی ایزوله و امنه و من همه ی جوانب رو براش در نظر می گیرم

با این امکاناتی که داری به هیچ وجه نمی تونی کارهات رو توجیه کنی

نمی تونی توضیح بدی که چرا من از تو بی خبرم

فقط توضیحش یه چیزه و بس:

رفتارت با من عوض شده

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۴۰
رضا آباد
۲۰
فروردين ۹۹

 

سلام

قسمتی از مکالمه ی ارباب اسکای واکر و رِی در جنگ ستارگان 2019:

 

she saw your spirit; your heart

somethings are stronger than blood

confronting fear is the destiny of jedi

 

او روحِ تو  رو دیده بود؛ قلبت رو

چیزایی هستند که از خون و اصالت خانوادگی قوی تراند

مقابله و روبرو شدن با ترس، سرنوشتِ یه جِدای هست

 

 

 

چقدر زیباست

قلب و روحِ یه انسان می تونه قوی تر از اصالت و نسل و نژادش باشه

و اگر قلب و روحِ قوی داشته باشی می تونی با هر ترسی روبرو بشی و شکست نخوری

 

فیلمای علمی تخیلی رو باید اینجور دید

البته جوانها (به غیر از جوانی که من دارم تربیت می کنم و امثال اون) به هیچ وجه وارد این داستان ها نمی شن و فقط اکشن بودن و هیجان داشتن فیلم براشون مهمه

 

این فراز از فیلم از اونجا برام مهم شد که استاد اسکای واکر میگه :

"چیزی مهم تر از خون وجود داره":

من و تو 

ارتباط من و تو، خونی و نژادی نیست

غریبه ایم یه جورایی

غریبه ای که انگار ذاتاً غریبه هست و در ادبیاتِ ما ایرونیا واقعاً بهش میگن غریبه

اجنبی

ولی یه چیزی بین من و تو هست که وقتی بهش توجه می کنی فوران می کنه

اون، همونیه که استاد میگه

میگه از خون هم قوی تره

استاد اسمش رو می زاره روح؛ قلب

همونی که تو ادعا کردی همه شو به من دادی

توی سالگرد تولدم

امیدوارو یادت نره هیچ وقت

 

پاینده باشی خواهرم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۱۵
رضا آباد
۱۹
فروردين ۹۹

 

سلام و شب به خیر

خواهرِ عزیز تر از جانم

گوهرِ نایابم

آبجیِ خَمّارم

مریمِ دلدارم

 

 

بالاخره موفق شدیم همگی با هم غرور و تعصب رو ببینیم

یه فیلم سینمایی مال 2005 هست که از روی رمانی به همین نام  ساخته شده

غرور و تعصب

البته غرورش، غروره

ولی تعصبش نه

از اونجایی که بعضی واژه ها مثل تعصب، حیا، غیرت، عشق و ... در فرهنگ و ادبیاتِ غربی معادلِ دقیقی نداره، واژه ی "prejudice" رو "تعصب" معنی کردند

معنیِ درستش اینه:

پیش داوری

 

جین

 

اگر فیلم رو ببینی

(که نمی بینی چون زیرنویسه و تو حوصله شو نداری ولی قطعاً ضرر می کنی نمی بینیش)

داشتم می گفتم

اگر فیلم رو ببینی متوجه می شی که داستان بر سر تعصب نیست

قصه ی پیش داوری و قضاوتِ بیجاست

 

حالا واقعاً خانمِ آستین توی 21 سالگی که این رمانِ بی نظیر رو نوشته چی می خواسته بگه؟

 

همین رو می خوام بگم:

ارتباطِ عاشقانه

ازدواج نه ها

نه

قاطی نکن

نه منظورم ازدواجه

نه دوستی

نه ارتباط انسانها

نه تشکیل زندگی

نه زوجیّت

نه پیوند دو نفر

نه هیچ چیز از این قبیل

نه

عشق

منظورم عشقه

این:

((( پیوندِ عاشقانه )))

دقیقاً همین

خُب حالا چی؟؟؟؟؟!!!!

گوش کن:

 آستین توی رمانش می خواد بگه؛

پیوندِ عاشقانه ی دونفر

نه به خون و هم خون بودنه

نه به هم کلاس و هم سطح بودنه

نه به هم رشته بودنه

نه ربطی به اختلاف طبقاتی داره

نه به اختلاف سطح فرهنگی کار داره

نه به اشتراکات دینی و مذهبی و فکری کار داره

نه به ثروته

نه به فقره

....

چه بسا دختر و پسر

یکی فقیر یکی غنی

یکی با فرهنگ یکی بی فرهنگ

یکی باسواد یکی بی سواد

یکی شهری یکی دهاتی

یکی با کلاس یکی بی کلاس

یکی مال مشرق یکی مال مغرب

یکی دین مدار یکی دین گریز

ولی نیمه ی گمشده ی هم باشند

 

اگر عشق بیاد اونایی که گفتم نه تنها فاصله ایجاد نمیکنه

بلکه باعث نزدیکی و تقویتِ رابطه ی عاشقانه هم می شه

بیسواده با سواد میشه

شهری از هوای روستا فیض می بره

روستایی از امکانات شهر بهره مند میشه

بی فرهنگه با فرهنگ میشه

شرقیه غرب رو می بینه

غربیه شرق رو می بینه

اوووووه

باور کن

 

ولی یه چیز باید جور در بیاد؛

چیه؟

دو طرف نیمه ی گمشده ی هم باشند

یعنی چی آخه؟؟؟؟؟؟؟

 

مثلِ جِین و بِنگلی

مثل الیزابت و دارسی

لنگه ی هم باشند

همو بفهمند

روی اعصاب هم نباشند

دیوونه ی شخصیتِ هم باشند (فارغ از درست یا غلط بودنِ اون شخصیت)

ممکنه یه چیزی توی اخلاق و مرامِ جِین باشه که روی اعصاب بقیه باشه ولی بِنگلی عاشقِ اون چیزه

این میشه عشق و ارتباطِ عاشقانه

اون وقت عشق معجزه می کنه

اون وقت معجزه ی عشق رخ می ده

 

 

درسته

می دونم الان چه حسی داری

ولی اینا رو گفتم تا یاد بگیریم برای بچه هامون

 

تو که فیلم رو ندیدی

ولی جالبه ؛

آقای بِنگلی نیمه ی گمشده شو پیدا می کنه

همون زنی که شخصیت و مرامش عینِ اونه

همونی که نسخه ی مونثِ آقای بنگلی هست

همون زنی که میشه بهش گفت: خانمِ بِنگلی

ولی جالبه که خودش هم نمی فهمه که گمشده شو پیدا کرده

و می ره و تا یه سال باز هم به دنبال گمشده ش می گرده

و بعدِ یک سال خیلی اتفاقی می فهمه که او با همونی کامل میشه که یکسال پیش دیده بود

 

جینن

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۵۶
رضا آباد
۱۸
فروردين ۹۹

 

همون عشق و عادت

یادته که؛

قبلاً توی همین وبلاگ در موردش برات حرف زدم

راستی سلام، آبجی مریمِ بی معرفت

توی بی معرفت چند شب پیش یهو وسط حرفای من خداحافظی کردی و رفتی و الان چند شب و چند روزه که عینِ خیالت هم نیست

کشکِ من به چند، تو بگو

اصلاً برات مهمه که من چی رو گفتم و چی موند که نگفتم؟
بگو "نمی دونم از چی حرف می زنی"

بگو

دوست ندارم حرف تلخ و سرد و ناامید کننده بزنم ولی کارای تو آدم رو نامید می کنه

بیخیال

اتفاقاً حرفایی که الان می خوام بزنم بازخوردِ همین چیزاست؛؛

 

 

 

داشتم می گفتم

عشق و دلبستگی

عشق و عادت

چه بسا از روی عشق عادت می کنی و دلبسته می شی

چه بسا از روی عادت (و در نتیجه وابسته شدن) عشق می ورزی

 

و چه بسا عاشقی که از روی دلشکستگی، دلبستگی هاشو (عادت هاشو) خاک می کنه

 

آره 

میشه از روی عادت عشق ورزید

میشه به خاطر عشق عادت کرد و دلبسته شد

و شاید هم عاشقی همه ی دلبستگی هاش رو دفن کنه و یه عمر خاموشی رو به جای شاعری انتخاب کنه

 

خدا که مظهر عشق و رحمت و دوست داشتنه با دلبستگی و دلدادگی میونه ای نداره

خدا عاشق بنده هاشه ولی هیچ دلبستگی ای به اونا نداره

شاید "راه" همین باشه

شاید عشق و دلبستگی میونه ای باهم ندارند و ما عمریه داریم آب توی هاون می کوبیم و خبر نداریم

 

من که سعی کردم هرچی وابستگی بهت دارم رو سرکوب کنم

اینجور کمتر آسیب می بینم

قصد آزارت رو ندارم هرچند کم آزارم ندادی

 

عشق و عادت

عشق و وابستگی

دلبستگی رو دفن کردم، شاید حالِ دلم بهتر بشه

 

می دونم حرفامو جدی نمی گیری مریم

ولی یه روز شاید این روزای منو بفهمی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۷:۳۶
رضا آباد
۱۱
فروردين ۹۹

 

شریک زندگی

همسر

عشق

...

نمی دونم چه اسمی براش انتخاب کردی

هر اسمی که براش دست و پا کنی باید یه ویژگیِ خیلی مهم هم داشته باشه؛

 

منظورم مخاطبِ خاصِ شماست

حتماً باید یه ویژگیِ مهم رو داشته باشه

 

اونم اینه که یه چیزی توی وجوش داشته باشه که تو رو به وجد بیاره

یه جورایی تو دیونه ی اون ویژگی ش باشی

اون ویژگی حالت رو خوب کنه، آرومت کنه

 

یه چیزی توی وجودش باشه که تو رو دیونه کنه

 

یه شب همین طور اتفاقی ازش پرسیدم؛

ا... جون چی توی منه که برات دوونه کننده س

که تو رو به وجد میاره، حالت رو حوب می کنه

 

سریع جواب داد

گفت

مَرامِت

برام جالب بود

 

شاخ درآوردم

مَرامِ من؟

خخخخخخخ

پرسیدم چرا؟

گفت 

خیلی مردی، همیشه هوای منو داری، همیشه

هوای منو داری و این کارت به رفتارِ من بستگی نداره

چه بچرزونمت

چه اذیتت کنم

چه نکنم

تو کارِ خودت رو می کنی

ذاتت خوبه، خیر می رسونی بی چشمداشت

 

برام جالب بود، خیلی

شوکه شدم راستش

به خودم گفتم الان همین سوال رو از خودم می پرسه

منتنظر بودم که بپرسه و من طفره برم

ولی نپرسید

 

یه زمانی جواب این سوال رو می تونستم آنی بدهم

ولی الان باید فکرش کنم

هه

باید فکرش کنم

یعنی چی آخه؟؟؟؟

چیزی که تو رو به وجد میاره رو باید سریع بگی

بیخیال

ولی ذات من خوبه دقت نکرده بودم، مرامِ من اونو به وجد میاره دیوونه ش می کنه

چه خوب

 

تو چی مریم جون

چی توی من تو رو به وجد میاره؟؟

چی توی اون تو رو به وجد میاره؟؟

 

می دونم که اهمیت نمی دی و جوابش رو بهم نمیگی

حتی شاید اینقدر سرسری بخونی که متوجهِ سوال من نشی

 

ولی

یه چیز توی توئه که منو دیوونه می کنه

بگو چیه

حدس بزن

نگاهت

نگاهت منو جادو می کنه

نمی دونم چی توی چشمای قشنگت پنهان شده

برای کسی که هر روز و هر شب خونه نشین چشمای قشنگِته خوشحالم

خوش به سعادتش و خوش به حالش و خوش به زندگی و احوالش

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۴۸
رضا آباد
۱۱
فروردين ۹۹

 

عادت

 

قصه ی "عادت" همون داستانِ دلبستگی و وابستگی و دلدادگیه

 

عشق امّا فرا تر از این حرف هاست، عشق یعنی افسانه ی بی پایانِ فنا شدن

فدا شدن در راه دوست، همه جوره، بی وقفه و بی چشمداشت

 

نه، اشتباه نکن خواهرِ کوچولوی نازدانه ام

بوده اند کسانی از بنی نوعِ انسان که عشق را در باره ی هم نوعِ خود به درستی تجربه کرده اند

یک نمونه ی واضحِ آن عشقِ یعقوب به یوسفش

و یک نمونه ی دیگرش (اگر خدا بخواهد) عشق من به تو

 

از یه نظر عشق خیلی خیلی متعالی تر از عادته

ولی

از یه منظر هم "عادت" مهم تر از "عشق" به نظر میاد

از نظر توجهِ ما آدم ها به اصلِ داستان

 

اگر یکی عاشقت شد، می تونی نسبت بهش بی تفاوت باشی

منظورم عشقه ها؛

عشقِ واقعی

اگر یکی واقعاً عاشقت شد، خُب چشمش کور می خواست عاشقت نشه

تو که مسئولِ قلبِ او نیستی که

تو مسئولیتی در قبالش نداری

 

آمّا

(همون اَمّای خودمون)

اگر کسی بهت عادت کنه

یعنی تو اجازه دادی که بهت عادت کنه

دیگه حق نداری نسبت بهش بی تفاوت باشی

 

عاشق بی نیازه، ولی اونی که بهت عادت کرده شدیداً بهت وابسته شده

دور از انسانیته، به کسی که بهت نیاز داره بی تفاوت باشی

تصور کن یه گربه بهت عادت کرده باشه

یه حیوون بهت عادت کرده باشه

و تو یه روز بهش آب و غذا ندی

...

ای داد بیداد

برای همینه که میگه هرگز کسی که بهت عادت کرده رو رها نکن

حالا این عادت چقدر می تونه عمیق باشه؟

 

مثل من که عادت کرده بودم (یه روز در میون) با خواهرم حدیثِ دل  بگویم

یه روز نه یه روز (همون یه روز در میون) سفره ی دلم رو براش وا کنم و او خواهرانه گوش کنه

(خواهرانه یا جورِ دیگه ش رو مطمئن نیستم البته، خودت بهتر می دونی چه جوری گوش می دادی به حرفام، از روی اجبار و رودربایستی بود شاید، شایدم خواهرانه، شایدم...)

 

و یهو بیست و چند روزه که اثری از این خواهر نیست

 

"عادت"

 

چیزِ بدیه

 

دلدادگی، دلبستگی، وابستگی

اینا اسارت میاره

اسارتِ نفس

اسارتِ عقل

اسارتِ دل

 

کُشتمشون

 

نابودشون کردم

 

حالا که یه جورابِ ... سهم ما نمیشه

حالا که یه عکس

یه تصویر

حالا که یه سایه سهم ما نیست

می خوام اصلا هیچی به هیچ جا نباشه

 

اون روزی که خواهرم به روی من آورد که چقدر به خاطر من داره اذیت میشه

و چقدر سخته براش شعر های منو توی هفت تا سوراخ پنهان کنه

اون روز خیلی چیزا عوض شد

 

خیالت راحت

دیگه نگران نباش

دیگه مزاحم نداری خواهرکوچیکه

 

درکِ عشق بدونِ عادت هم تجربه ی خوبی می تونه باشه برای من

عشق، بدونِ عادت

عادت، بدونِ عشق

این آخری فکر نکنم چیزِ خوبی باشه

 

ععع

 

ع

 

این کلمات را برای آرامش دلم پشتِ سرِ هم چیدم

نه به خاطرِ اینکه تو روزی بیایی و با عجله بخوانی و بروی

و یادت نماند که چه کسی نوشت آنچه را که تو خواندی

و برای چه نوشت...

نیامدی هم نیامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۰۰
رضا آباد
۰۴
فروردين ۹۹

 

این که یه مَرد، دستش آلوده بشه به زدنِ همسرش

توی مدلِ زنونه به چی تبدیل میشه؟؟!!

منظورم اینه که؛     

مؤنثِ مردی که دستش آهنگِ نواختن داره، چجوری می تونه باشه؟؟!!

مممممممممممممم

فکر کنمممممممممم

فکر کنم

اون زن می تونه زبونش آهنگِ نواختن داشته باشه

با زبونش اون کاری رو بکنه که یه مرد با دستهاش می کنه

بنوازه

نوازش کنه

 

 

هه

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۵
رضا آباد