عشق، گاهی واقعاً حقیقت داره
هم حق است و هم حقیقت دارد
ولی واقعیتِ جهانِ پیرامونِ عاشق با این حقیقت(عشق) تضاد و ناهماهنگی داره
می دونم که دارم زیادی فلسفی حرف می زنم
آدما یا پیروز می شن یا فیلسوف می شن
عاشق عشقش رو ترجیح می ده و واقعیت های زندگی رو می گذاره کنار و به حقیقتی که در قلب و روحش شناور شده ایمان میاره و به همه ی واقعیت های زندگیش که در تقابل با حقیقتِ قلب و دلش هستند پشتِ پا می زنه
عاشق واقعیت ها رو می بازه تا به حقیقت برسه
حقیقت در وجودِ معشوق نیست
حقیقت در قلب عاشقه
به قول معینی کرمانشاهی:
"تو زیبا نیستی من کلکِ زیبا آفرین دارم"
عاشق به قلب و دلش ایمان میاره و دونه دونه واقعیت های مزاحم رو از سر راه خودش بر می داره
واقعیت ها همون رویدادهای زندگی هستند
اتفاقهایی که برای ما می افتند
مثل داشتن خانواده
مثل قبولی در کنکور
مثل ثروتمند بودن
مثل خیلی رویدادهای واقعیِ دیگه که در زندگیی هر کسی هست
عاشق دونه دونه اینا رو فدای عشقش می کنه
فدای حقیقتِ درونِ قلبش می کنه
خُب
این کار احمقانه و نابخردانه و به دور از عقل و منطقه
هرچند در زندگیِ عاشق این اتقاف می افته:
(قربانی شدنِ واقعیتها به پای حقیقت) لباسِ واقعیت به تن می کنه
حالا باید دید این اتفاق، حالِ عاشقِ دلداده را خوب می کنه
یا نه...
اگر حالِ دلِ عاشق بد بشه ممکنه عاشقِ دلخسته، دلمرده بشه
دلی که بمیره دیگه حقیقت براش معنی نداره
دلمرده را به حقیقت چکار!
"واقعیت" هر چند تلخ باشه بهتره از حقیقتِ غیر واقعیه
حقیقتِ دروغ
عاشق حتی خودش هم خودش رو و قلبش رو انکار می کنه
دست به خودکشی می زنه
خودش و زندگیش رو می سوزونه
مثل شاتلِ فضایی کلمبیا
در 2003/02/01