خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.


بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.


خواهر جونم، تو شکوه باورِ هر لحظه ی منی، از این که هستی جاودانه گونه ازت ممنونم
خواهرِ عزیزم، تو بهترین خواهر دنیایی، تو ماه زمینی زندگانی ام و بزرگترین هدیه ی خدایی

خواهَر=خواه (مصدر خواستن) + پسوندِ "اَر" (نسبت،وابستگی و...) فارسی اَوِستایی!
آن که خواهان خانه و خانواده است،خاطر خواه و خواستار خانواده،مَدَدکار و یاریگر خانه و خانواده

آخرین مطالب

۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰
خرداد ۹۸


   یادش به خیر؛


    روزی که تو تمام قد جلوی من ایستادی 


    و من جلوی روی ماهت زانو زدم 


    و گوشه ی چادرت بین دستها و چشمانم قرار گرفت


    ای کاش آن لحظه، 

  

    تکرار شدنی ترین لحظه ی زندگی ام می شد


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۴۹
رضا آباد
۲۸
خرداد ۹۸


گفتم: بیا توی آغوشم، یه امشبی بعد چند وقت حالم خوبه

گفت: چقدر غم انگیز، معلوم نیست فرداشب حالِت برای آغوش گرفتن من خوب باشه یا نه

با اعتراض گفتم: دیشب و پریشب و شبها و روزای قبلش رو توی ذهنت مرور کن

تو همواره از من عاشقانه دیدی و شنیدی

فقط دیدن و شنیدن نیست، حتی لمس کردی

با همه ی وجودت لمس کردی

همین دیشب در نقشِ یه ماساژورِ حرفه ای بودم برات

راستش امروز یه جور دیگه حالم خوبه به این خاطر که باهات حرف زدم

عصر، که با هم حرف زدیم

بهت گفتم "وقتی من از تو و زیبایی هات (چه جسمی و چه غیر جسمی) تعریف می کنم؛ تو هم ذوق من کن، بگو چقدر خوبه که اینقدر ظریف و دقیق زیبایی های منو می بینی، تو محشری و تو جواب دادی؛ اتفاقاً همین حرف توی ذهنم چرخید فقط به زبونش نیاوردم"

گفت: آره یادمه

گفتم: چی تو ذهنت داره چرخ می زنه الان؟

گفت: حرفهای مگو

گفتم: یکیشو بگو، جون من

اصرار کردم

گفت: آدم باید برای ازدواج چشماش رو باز کنه

گفتم: یعنی چی

گفت: تو باید با یکی مثل خودش جفت می شدی

شوکه شدم،

گفتم: اولاً اختلاف من و تو، "فقط و فقط" توی درک متقابل زبان عشقمونه

ثانیاً تو نازنینم دریای زیبایی و هارمونی هستی و من اگر برگردم دوباره با یکی مثل تو جفت میشم، هرچند مثل تو دیگه دنیا ندیده به خودش

گفت: چه خوب

 

پیش خودم گفتم:

چقدر احساس امنیت خاطر داره که اینا رو به من میگه

و چقدر منو قبول داره،

چقدر عاشقِ منه که این مفهوم به ذهنش خطور کرده

یعنی اصلا خوشو نمی بینه، فقط منو می بینه

نمی دانم

نه عاقبت خودم رو می دانم و نه عاقبت اونو

نه عاقبتِ عشقمونو

ای کاش... 

ولش کن

گذشته ها گذشته

باید برای رسیدن به فردا در این دریای متلاطم زندگی، خوبِ خوب سُکّان داری کنم

تا یهو خودم و بقیه رو غرق نکنم

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۶
رضا آباد
۲۸
خرداد ۹۸


میگن از روزی که خانومش رو ندیده، خیلی حالش بهتره

بعضی ناراحت اند و بعضی (مثل من) شگفت زده

من میگم خودش مقصره؛

توی سالهای مجردی و تنهاییش به جای مطالعه و دیدن و شناختنِ دنیا و آدمها، فقط لَم داد گوشه ای و از خوابیدن و استراحتش لذت برد

آدمها و مخصوصا جنس مخالفش رو نشناخت، حالا کم آورده

تازه شم، طرفش عشق می ریزه و دوست داره عشق دریافت کنه

و او یا بلد نیست یا دوست نداره بلد باشه

میگن مقصر فقط خودش نیست

طرف، نمی خواد با بقیه بجوشه و این اونو سرخورده می کنه

مثلا پذیراییش از مهمون مناسب نیست

 

یکی نیست جواب بده؛ شما که کلاً از دعوت کردنِ مهمون سر باز زدید و خیال خودتون رو راحت کردید

من که آدمش نیستم بگم



ما آدما پر از عیب هستیم و فقط عیب بقیه رو می بینیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۵
رضا آباد
۲۸
خرداد ۹۸


عاشق بهره کِشی نمی کنه

نمی دونم باید از او شرمنده باشم یا عذرخواهی کنم اَزِش

یا هر دوش

آخه درسته؟؟!!

یه ساعت حرف بزنی، اونم تلفنی، با کسی که زندگی داره، گرفتاری داره

آخه ای کاش گوشه ای از اون زندگی رو تو پُر کرده بودی

می گفتم داری زیاده از حدّ و اندازه ت وقتش رو می گیری

جایی هم نداری توی زندگیش

اسمش زیاده روی نیست؛ داری تجاوز می کنی به وقت و زندگیش

هیچ وقت فکر کردی؛ این حرفهایی که می زنی براش، چه ربطی به او می تونه داشته باشه؟؟!!

نه سنگ صبورته، نه همدمت، نه رفیقت، نه هم صحبتت...

ضربانِ قلبته،،،، فقط


 

تو میگی غربت همینش خوبه که تو هستی

من می گم زندگی همینش خوبه که تو هستی

 

 

از این به بعد حرفهامو توی این وبلاگ می زنم

یه جورایی این وبلاگ دو بعدی میشه

یه بُعدش عاشقانه های من برای خواهرم

و بُعدِ دیگرش؛ حرفهای تنهاییِ من


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۱
رضا آباد
۲۸
خرداد ۹۸



گفتم : بیا به داداشت زنگ بزن،

بالاخره غریبیه و هزارش درد، بیا مرحم آلامش باش

گفت: نوبت اونه بزنگه، من یه هفته پیش زنگیدم

گفتم: این حرفا زشته تو دنیای خواهربرادری

گفت: بزنگم چی بگم آخه، معمولی نیست، بعدِ 5 روز دوباره زنگ بزنم چی بگم

گفتم: باشه دیگه نمی گم زنگ بزنی

 

فرداش پرسیدم چرا دیشب دمق بودی

جواب داد: وقتی اسمشونو میاری من به هم می ریزم

 

نشود فاشِ کسی، عشقِ نهانِ من و تو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۸
رضا آباد
۲۸
خرداد ۹۸


I don’t want to need you; beacause I cann’t have you

(رابرت) نمی خوام بهت نیاز داشته باشم، چون نمی تونم داشته باشمت

 

دلگویه های فرانچسکا در سالهای تنهایی:


Love won’t obey our expectations; It’s mystery, pure and absolute

عشق تابع انتظارات ما نیست؛ اون رمزآلود، خالص و مطلقه

 

There has not been a day since that I have not thought of him

When he said that we were no longer tow people, he was right

از اون روز، روزی نبوده که بهش فکر نکنم

وقتی او گفت ما دو تا دیگه دو نفر نیستیم راست می گفت

 

We were bound together as tightly as 2 people can be

ما دو تا به سخت ترین حالتی که دو نفر به هم آمیخته میشن، با هم قاطی شده بودیم

 

If it hadn’t been for him, I could not have lasted in the farm all those years

اگر عشق به او نبود من اون سالها نمی تونستم اون مزرعه رو تحمل کنم

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۴
رضا آباد
۲۵
خرداد ۹۸


·        شخصی به همسرش میگه:
من عاشق تو هستم و بدون تو نمی تونم زندگی کنم
البته این عشق نیست، نیازه

عاشق، به طور منطقی نباید نیازمند باشه،
در ضمن عاشق، معشوق خود را محدود نمی کنه،
عاشق به معشوقِ خود اختیار و امکان انتخاب می ده
عاشقِ واقعی دوست داره معشوقش عشق ورزیدن رو خودش انتخاب کنه
عاشقِ واقعی معشوقش رو به بازیِ عشق ورزی دعوت می کنه ولی مجبور نمی کنه

متقابلاً اگر کسی از همسرش عشقِ واقعی رو دریافت کنه و حقیقتِ این اختیار و امکانِ انتخابی که پیدا کرده را بفهمه، خود را اسیر او خواهد کرد و عاشق همسرش خواهد شد
(و صدالبته این اسارت و محدودیت از جانب عاشق نیست)
و این عشق دوسویه خواهد شد

·        طفل معصومی به مادرش سخت نیازمنده
این طفل بدونِ مادر یه ساعت هم نمی تونه دوام بیاره
البته این عشق نیست، نیازه

مادر، عاشقِ واقعیه، و نیازی هم به این عشق و عاشقی نداره
مادر، عاشقه و طفلِ خودش رو (معشوقش رو) محدود نمی کنه، آزاد می زاره تا رشد کنه و جولان بده
بعضاً کودک خطا هم می کنه، ولی مادرِ عاشق، حامی کودکشه نه سرزنشگرِ او
مادر به طفلِ خود (معشوقِ خود) اختیار و امکان انتخاب می ده و به پای او می سوزه
مادر دوست داره پاره ی تنش عاشقِ مامان بشه، ولی باید اینو خودش انتخاب کنه
به همین خاطر مادر طفلِ معصومش رو به بازیِ عشق ورزی دعوت می کنه ولی مجبور نمی کنه

متقابلاً اگر بچه که از مادرش عشقِ واقعی رو دریافت می کنه
، حقیقتِ این اختیار و امکانِ انتخابی که پیدا کرده را بفهمه، خود را اسیر مادر می کنه و عاشق مامانش می شه
و عشقِ مادر-فرزندی دوسویه خواهد شد

·        کسی در راز و نیازش با خدا اعتراف می کنه:
خدایا من به تو پناه می برم و بدون تو هیچم
البته این عشق نیست، نیازه

عاشق، به طور منطقی نباید نیازمند باشه،
مثل خدا، که عاشقِ بنده ها شه ولی از اونا بی نیازه
در ضمن عاشق، معشوق خود را محدود نمی کنه،
مثلِ خدا، که به بنده هاش اختیار و امکان انتخاب داده
خدا دوست داره بنده هاش عشق ورزیدن رو خودشون انتخاب کنند
خدا عاشقِ واقعیه و  بنده هاش رو به بازیِ عشق ورزی دعوت می کنه ولی مجبورشون نمی کنه

متقابلاً اگر بندگانِ خدا که در دریای عشق الهی غوطه ورندو محتاج و نیازمند اویند، حقیقتِ این اختیار و امکانِ انتخاب را درک کنند، خود را اسیر خدا خواهند کرد و عاشق خدا خواهند شد
(و صدالبته این اسارت و محدودیت از جانب خدا نیست)
و این عشق دوسویه خواهد شد

·        نتیجه ی اول:
عاشق نیازمندِ معشوقِ خود نیست
"عشق"، سرچشمۀ نیاز و وابستگی نیست، ولی ممکن است نیاز و وابستگی آغازگرِ عشق و دلدادگی باشد
"نیاز" خودخواهی است و "عشق" دیگرخواهی

عاشق، معشوقِ خود را محدود نمی کند، رها می کند
عاشق به معشوقش آزادی و حق انتخاب می دهد
عاشق باعثِ سلب آزادیِ معشوقش نمی شود
عاشق برای معشوقش بندِ اسارت پهن نمی کند
عاشق برای معشوقش دست و پاگیر نیست
اگر معشوق دچارِ وابستگی و محدودیت و اسارت شد، خواست و اراده ی عاشق بر این نبوده

·        نتیجه ی دوم:
عاشق نیازمند معشوقِ خود نیست
به همین خاطر ترسِ از دست دادنِ معشوقش رو نداره
(فراق دچار نخوت و سستی و ضعف نمیشه)

عاشق باعث اسارت، محدودیت و وابستگیِ معشوقِ خود نمی شود
به معشوقِ خود آزادی و حق انتخاب می دهد
شاید فکر کنید چون عاشق معشوقش رو دوست داره بهش آزادی و حق انتخاب میده
ولی این حقیقت، به دلیل ماهیت عشقه
عشق خالص و مطلق و پاک است
عشقِ حقیقی و خالص و مطلق و کامل زمانی رخ می دهد که اجباری در کار نباشد
عشقِ واقعی با ریا، تعهد، وام داری و ... هویدا نخواهد شد
عاشقِ واقعی، معشوق خود را مجبور نمی کند تا واردِ گردونه ی عشق و عاشقی با او شود،

·        نتیجه ی سوم:
اگر عشق و عاشقی دوسویه شود (عاشق همان معشوق و معشوق همان عاشق باشد)، مفاهیمی مثلِ «عشق و نیاز»، «آزادی و محدودیت» و «جبر و اختیار» در هم می آمیزند شکوه و عظمتِ عشق آشکار خواهد شد

·        مفاهیمی مثلِ
- عشق
- نیاز و وابستگی
- دوست داشتن
و مفاهیمی از این دست هرکدام کارکردها و پیامدهای خاصِ خودشون رو دارند و اغلب اوقات یا هم اشتباه گرفته می شوند
# یه نفر وابسته شده و نیازمند، ولی فکر می کنه عاشق شده
# یه نفر دیگه عاشقه، بدجور هم عاشقه ولی وابستگی پیدا نکرده و یا وابستگی داشته ولی الان دیگه وابسته نیست، اون وقت بقیه فکر می کنند او عشقش از بین رفته
# یه نفر اهل محبت و دوستی کردنه اون وقت ممکنه برای بقیه این شائبه پیش بیاد که طرف چقدر عاشق پیشه هست



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۶
رضا آباد
۱۷
خرداد ۹۸


متن آهنگِ (جز عشق نمیخواهم) علیرضا عصار

 

از آن تب جان کاهم، در هر نفس و آهم

هر نقطه ای از راهم، جز عشق نمیخواهم

این سفره ی شاهانه، سهم توی دیوانه

از صاحبِ این خانه، جز عشق نمیخواهم

چرخیدم و چرخیدم، حال همه را دیدم

از حال تو فهمیدم، جز عشق نمیخواهم

این مال و منالِ تو، چون شیر حلالِ تو

از فکر و خیالِ تو، جز عشق نمیخواهم

 

هر آنِ تو با من گفت، در جان تو با من گفت

چشمان تو با من گفت، جز عشق نمیخواهم

هر ذره که جان دارم، از عشق نشان دارد

از هرکه روان دارد، جز عشق نمیخواهم

آن تیزی ابرویت، خوش رقصی گیسویت

از این همه جادویت، جز عشق نمیخواهم

وقتی که تو خوشبختی، کم میشود این سختی

با اینهمه بدبختی، جز عشق نمیخواهم

چرخیدم و چرخیدم، حال همه را دیدم

از حال تو فهمیدم، جز عشق نمیخواهم

وقتی که تو خوشبختی، کم میشود این سختی

با اینهمه بدبختی، جز عشق نمیخواهم


ترانه سرا : روزبه بمانی

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۳
رضا آباد
۱۶
خرداد ۹۸


اول دبستان که بودیم کلمات رو بخش می کردیم، صداها و حرف هاش رو نام می بردیم

 

فرشته سه بخش داره

بخش اول: مر

بخش دوم: 

بخش سوم:

 

صداهاش؛

مِ و اَ میشه مَ

ضِ و ای 

 

حرفهاش

ف ر ش ت ه


اول دبستان یادمون ندادند که بعضی کلمات رو نمیشه بخش کرد

چون بعضی کلمات کلمه نیستند، خودِ زندگی اند

بعضی کلمات رو نه میشه بخش اِش کرد نه میشه بخشش کرد
نمی تونی ازشون بگذری، احساس می کنی از وجودت اند

می تونی لباست رو بخشش کنی ولی قلب و دست و سر رو میشه بخشش کرد؟

بعضی کلمات مثل فرشته 5 تا حرف دارند 

ولی مثل فرشته اند دیگه،

فرشته اند، حرف ندارند

بعضی کلمات، صدای قلب اند، هر بار که قلب پمپاژ می کنه صداشون به گوش می رسه

بعضی کلمات خودِ زندگی اند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۰
رضا آباد
۱۵
خرداد ۹۸


حقیقتِ محضِ تلخ، شیرین تره از یه واقعیتِ مجازیِ شیرین


تو مالِ من نیستی، 

من هم مالِ تو نیستم،

نه خواهرانه های تو مالِ منه و نه برارانه های من مالِ توئه

حتی نمی تونیم با من حرف بزنیم

من به کارِ تو نمیام، چون ازت فاصله دارم

خیرمون خیلی کم به هم می رسه، 

شاید بهتره بگم؛ خیرمون به هم نمی رسه

دیروز باهام تماس گرفتی، اصلًا نمی دونم چه کارم داشتی

اینا یعنی دست ما به هم نمی رسه

اینا یعنی یه حقیقت تلخ؛

ما، مالِ هم نیستیم

اسمِمونو گذاشتیم خواهر و برادر

ولی چه خواهری؛ چه برادری

این یه واقعیتِ مجازیه

ساختگیه؛

حقیقته، ولی محض و اصیل نیست

واقعیتی که ساخته و پرداخته ی خودمونه

و منِ احمق دلم رو خوش کردم به داشته ای که ندارم 

و هر روز دارم با چیزی که ندارم زندگی می کنم


این حقیقت خیلی تلخه، خیلی تلخ

و منو داره ذوب می کنه

دست و دلم به هیچ کاری نمی ره

اعصابم خورده

مدام باید به اطرافیانم جواب بدم که چه مرگمه

مدام باید دلیل تراشی کنم


ولی می خوام طرحی نو در اندازم

دیگه بسّه

ناامیدی بسّه

گوشه ی عزلت گرفتن بسّه

دست روی دست گذاشتن بسّه

می خوام بلند بشم و شروع کنم

راستش دارم چیزای مهمِ زندگیم رو الکی الکی می بازم

برنامه هام دارند به هم می ریزند

می خوام حقیقتِ تلخ امروز رو بپذیرم و مدام توی رؤیای دروغین غوطه نخورم

حقیقت تلخِ امروز رو بپذیرم و به فردایی روشن امیدوار باشم

امروز ندارمت

ولی کسی فردا رو ندیده

می شه فردا رو ساخت

ولی شرطش اینه که «من» فردا رو تصاحب کنم

نه اینکه «فردا» من رو توی جبر و تقدیر فیتیله پیچ کنه

ممکنه فردایی که من دوستش دارم برسه ولی من حاضر نباشم

باید خودم رو برای فردایی که دوستش دارم آماده کنم

می خوام آرزو کنم

هر روز

تو رو آرزو کنم

یه بار گفتم به خدا

گفتم خدایا سرنوشتم رو با خواهرم گره بزن

می خوام هر روز تو رو آرزو کنم


می خوام خودم رو جمع کنم 

ناامیدی و حسرتِ نداشتن رو بگذارم کنار و حقیقت رو بپذیرم

آینده رو بسازم و برای داشتنِ تو مبارزه کنم

می خوام زندگی کنم و سالهای سال زنده و سالم بمونم تا ...

تا یه روز شاید...

شاید یه دیوار بینمونو جدا کنه

سایه و همسایه بشیم

این همه فاصله، تبدیل بشه به یه دیوار

دیواری که اصالت نداره و می تونه فرو بریزه


از امروز به این امید زنده ام


تا شقایق هست زندگی باید کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۷
رضا آباد