خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.


بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.


خواهر جونم، تو شکوه باورِ هر لحظه ی منی، از این که هستی جاودانه گونه ازت ممنونم
خواهرِ عزیزم، تو بهترین خواهر دنیایی، تو ماه زمینی زندگانی ام و بزرگترین هدیه ی خدایی

خواهَر=خواه (مصدر خواستن) + پسوندِ "اَر" (نسبت،وابستگی و...) فارسی اَوِستایی!
آن که خواهان خانه و خانواده است،خاطر خواه و خواستار خانواده،مَدَدکار و یاریگر خانه و خانواده

آخرین مطالب

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۸
مرداد ۹۹

 

خطاب به آقایان:

اگر به خانه آمدید و مشاهده کردید که کاری روی زمین مانده

مانندِ ظرفهای نشسته و کثیف

یا لباسهای به هم ریخته (حتی لباسهای خودتان)

یا حتی شیرآب خراب یا لامپ سوخته

بلافاصله دست به کار نشوید

آستین ها را بالا نزنید و شروع به کار نکنید

اگر بی جنبگی کرده و هرکاری که در خانه روی زمین مانده را انجام دهید، بیچاره می شوید

یه جورایی بدبخت می شوید

کارهای خانه می شود وظیفه تان

و کسی قرار نیست به خاطرِ آن از شما قدردانی کند

تازه هنوز جوابگو هم باید باشید

 

نکنید

خودتان را بدبخت نکنید

خیلی سنگین و رنگین روی کاناپه لَم داده و آخ و وای کنید

بگویید:

آی کمرم

وای استخوانِ پام

...

و بخواهید که برایتان ماساژدرمانی کنند

کار نکنید

کارِ منزل را می گویم

خانم ها اگر دلشون خواست انجامش می دهند

و اگر هم دلشون نخواست اون وقت شما مجبورشون می کنید که انجامش بدهند

شما خیلی باکلاس و شیک بِلَمید و بسته ی اینترنتی تهیه کرده و به طورِ آنلاین بازی بفرمایید

دو حالت بیشتر ندارد:

حالت اول؛

حوصله ی همسرِتان از طرز زندگیِ شما سر می رود و با هشتاد تومان راضی به ترک شما شده و شما را آزاد و رها می کند

حالت دوم؛

همسرتان صبر پیشه کرده و می ماند و کلفتیِ شما را به جان و دل می خرد و زندگی را زیبا می کند

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۵۲
رضا آباد
۲۸
مرداد ۹۹

 

ما که میگم، یعنی امثالِ من

مردهای احمقی مثل من

 

برای جنسِ زن حرمت قائل شدیم

نگفتیم:

"موجوداتِ بی خاصیتی اند این زن ها" (قالالمسلم)

برای قابلیت هاشون

استعداد هاشون

ارزش قائل شدیم

حمایت کردیم

سختی کشیدیم

از خودمون گذشتیم

ایثار کردیم

از زمانِ آسایشمون گرفته تا اعتبارِ شغلی مون

همه چی رو فدا کردیم تا یه زن رشد کنه

 

ولی گویا "زن" اون چیزی رو دوست داره که "مرد"های مقابل ما انجام دادند

مردهایی که از زنشون و بقیه ی زنها بهره کشی کردند تا خودشون آسوده تر باشند

هم عزیزتر شدند و هم ...

و هم لااقل آسوده تر زیستند

لااقل بهره کشی کردند، مثل ما همه چی رو نباختند

مردهایی که از زن یه کُلفت ساختند تا راحت تر زندگی کنند

حتی در نگاه زن و بچه شون هم عزیز تر شدند 

آقامون  خیلی "مَرد"ه

 

ما که هر کاری کردیم وضیفه مون بود انگار

اصلا کاری نکردیم که

همه کاری رو خودشون کردند

 

خوش به حال مردهایی که یه عمر هم لعنتشون کردیم و هم خنده شون کردیم

غبطه می خورم به حالِ مردی که یه بار توی تلوزیون می گفت:

من دانشجوی کامپیوترم و روی لینوکس کار می کنم و با دختری در دانشگاه شهید بهشتی آشنا شدم که دانشجوی نمونه ی رشته ی بیوشیمی بود و به خاطر من درس را گذاشت کنار و با من ازدواج کرد و من همه ی موفقیت هام رو مدیون او هستم

مرد یعنی این

هم بهره کشی کرده و هم خونه که میره با آغوش باز ازش استقبال میشه 

بهش نمیگن:

ما خودمون همه کاری کردیم

ما هم مثل بقیه مثل خر کار کردیم 

نکنه فکر کنی تو خودت رو فدای ما کردی و ما به وظیفه مون عمل نکردیم

 

آخه الاغ

اگر جنابعالی توی خونه مثل بقیه ی زنها هستی و کسی خودش رو برای شما هزینه نکرده...!!!

پس رشد و پیشرفتی که کردی از کجا اومده؟

چرا بقیه ی زنها مثل علیاحضرت نتونستند وارد جامعه بشن و توی خونه موندند؟

 

می دونی چیه

تقصیرِ من نیست

مقصر خداست

آره، خدا مقصره

منو جوری آفریده که کلّاً جنسِ من خریدار نداشته باشه

هرچی که دارم کسی خریدارش نیست

چه ذاتی و چه اکتسابی

کسی براش ارزش قائل نیست

خودت رو نگاه کن

همین خودت رو

من یهو شاعر شدم

تو خودت چقدر براش تره خورد کردی؟

الان توی اتاق خوابم چند تا تابلو هست از غزل و دو بیتی و ...

فقط خودم نگاهم می افته به ابیاتش و لذت می برم،

کسی اصلا سالی یه بار هم بهش نگاه نمی کنه

خودِ تو،

چه غزلِ عاشقانه بِگم برات، چه نَگم

نه سودی می بری و نه ضرری می کنی

البته یه زحمت افتاده گردنت که الهی بمیرم برات:

باید توی هفت تا سوراخ شعرهای مزاحم منو قایم کنی

البته به قول خودت کدوم دختریه که از عاشقانه های زیبا در مورد خودش بدش بیاد

 

شاعر انرژی دریافت می کنه و شعر می گه

و با شعر گفتنش دوباره انرژی آزاد می کنه

وقتی انرژیِ آزاد شده ی شاعر هدر بره و کسی دریافت نکنه، چی میشه؟

بیخیال، الان جای این بحث نیست؛ داشتم می گفتم:

 

طرف رفته فنی حرفه ای یه مهارت بلد شده، مثلا ...

چه می دونم

کار با دستگاه CNC

مثلاً تراشکاری

گلدوزی

آرایشگری

داره کرور کرور باهاش پول در میاره

 

اون وقت منِ بینوا سالها درس خوندم

هنر ارتباط با نسل جوان و هنر آموزش سخت ترین مباحث علمی و ریاضی را کسب کردم

به نظرت هنرِ من چقدر می ارزه؟

سه تومن

سه میلیون تومن

در ماه

یه چای بریزِ بانک دو برابرِ من حقوق می گیره

 

گفتم که

هرچی خدا در ذات ما گذاشت (مثل زن دوستی و فداکاری و...)

و هرچی خودمون کسب کردیم (مثل هنر یاد دادن و شعر گفتن و...)

کسی خریدارش نبود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۰۰
رضا آباد
۲۴
مرداد ۹۹

 

قلب و روح و وجودت رو دوست دارم

شاهدِ اون هم لحظه هایی از شبانه روزه که پُر میشم از تو:

اسمت میاد روی لبم

غصه ی نبودنت میاد توی دلم

تصویری محو از لبخندت میاد جلوی چِشام

و همه ی وجودم پر میشه از رویای خواستنِ تو

 

تو یه آدم معمولی هستی

مثل همه ی آدما

ولی قلب و وجودِ تو خواهش و آرامشِ منه

برای من غیر معمولی ترین مخلوقِ خدا هستی

 

آدما به خاطرِ فطرت و آفرینشی که دارند،

ذاتاً دوست دارند یکیو ستایش کنند، یکیو نیایش کنند

یکی رو بپرستند

یکی که توی قلب و روحِ اونا یگانه باشه

تو یگانه ی منی

 

حضرتِ پیامبر فرموده اند:

لَو کانَ العقلُ رَجُلاً لکانَ الحَسَن

یعنی 

اگر عقل را به صورتِ مردی تصور کنیم، اون مرد حسن بن علی خواهد بود

امام حسن علیه السلام عقلِ مجسّم و منطقِ خالصه

همونطور که امام حسین علیه السلام عشق و عاطفه و احساسِ مطلقه

حسین(ع) مظهرِ عشقه و حسن(ع) مظهرِ عقله

 

ما وقتی می ریم مکه در مقابل یه مکان و یه چار دیواری تعظیم می کنیم

توی قلب و دلمون خدای نادیده و یگانه رو می پرستیم ولی اون سنگها برامون مقدس هستند

 

تو

برای من 

همون طور "مقدّس" هستی

مریم جون

تو تقدیس شده ی قلبِ منی

تو ستایش شده ی همه ی وجودمی

هر روز در مقابلِ تو می ایستم و 

 

اگر عشق به صورتِ یه زن تصّور بشه

اون زن تویی

عشق

خودِ عشق

مفهومِ عشق که یه مفهومِ انتزاعیه رو اگر به صورتِ یه زن تصوّر کنیم، اون زن تویی

باورِ من اینه

نه این که بگم من عاشقتم، نه

اساساً "عشق" یعنی طُ

تو

تصویر عشق، توی آیینه ی دلِ من تویی

مفهومِ عشق، توی قلب و روح من تویی

 

حالا یکیو پیدا کن که 

یکیو پیدا کن که 

که...

بیخیال

 

بزار بگم؛

یکیو پیدا کن که عمقِ حرفهایی که زدم رو بفهمه

با همه ی وجودش لمس کنه

وقتی خوند فقط به جمله ی "جالب بود"، "عالی بود"، "چقدر عشق یه جا" نَرَسه

 

وقتی یکی توی یه مسابقه ی جهانی پیروز میشه هوادرهاش خوشحال میشن

هورا می کشند

داد می زنند

شادی می کنند

ولی یکی هست که با همه ی وجودش حسِ پیروزی می کنه

 

وقتی خدا جونِ یکیو می گیره، اونایی که دوستش دارند عزادار میشن

جیغ می زنند، گریه می کنند

مشکی می پوشند

غذا نمی خورند

شادی نمی کنند

ولی یکی هست که انگار خودش مرده

انگار نه

یکی هست که خودش مُرده

 

یکیو می خوام که حرفهام

حرفهای او باشه

زبونم

احساسم

قلبم

زبون و احساس و قلبِ او باشه

پیداش می کنی؟

اون آدم رو می گم

یا خودت رو گم کردی؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۵۸
رضا آباد
۰۸
مرداد ۹۹

 

یادت نبود تخلصِ من نه؟!

یادت نبود، الان یادت اومد

یهو گفتی:

آهان

یادت رفته بود که روزی روزگاری "غزل های عاشقانه"

 

بگذریم

 

داستان مریم و راضی رو خودت بلدی

بیشتر از داستان لیلی و مجنون و بیشتر از داستان شیرین و فرهاد

منم قصد ندارم داستانشون رو تعریف کنم

به سرم زده از خیانت بگم

خیانت

خیانت عاطفی

معنیِ فارسیِ خیانت میشه:

نمک ناشناسی، ناسپاسی، پیمان شکنی

بدعهدی، بی وفایی، پیمان شکنی، عهدشکنی

 

مریمِ داستانِ ما

یهو چشمش رو باز کرد و دید:

کاری که داره می کنه کم از خیانت نیست

به گفته ی خودش خیلی فکر کرد

خیلی خیلی فکر کرد

البته راضی فهمیده بود مریم درگیر چی شده

آخه خودش هم درگیرش بود

 

یه ضرب المثل انگلیسی هست که میگه:

اگر درگیرِ دوتا عشق شدی، عشقِ دوم واقعیه

چون اگر عشق اول واقعی بود تو درگیر دومی نمی شدی

 

خلاصه، راضیِ قصه ی ما خیلی قبل تر از مریم در مورد خیانت عاطفی تحقیق کرده بود و فهمیده بود که درگیر دوتا عشق شده 

و از آنجا که در یه اقلیم دو پادشاه نگنجد

و

"سلطان هر قلبی باید یگانه باشد"

پس راضی باید به یکی خیانت می کرد

یعنی باید قلبش رو به یکی می داد

خیلی قبل تر راضی دچار خیانت شده بود

همه ی اونایی که یگانگیِ عشق رو از دست بدهند بی اختیار دچار خیانت خواهند شد

خیانت عاطفی

راضی می دانست که دارد خیانت می کند

چون قلب و روح و دلش پر شده بود از مریم

ولی مریم گویا حواسش نبود

مریمِ داستان ما یه روز به راضی گفت:

همه ی داراییِ من یه قلبه که اونو بخشیدم به تو

راضی که ذوق مرگ شده بود شیطنت کرد و پرسید همه ی قلبت رو بخشیدی به من؟

سوال چِرتی بود

چون قلب سیّال هست نه صُلب

همه ی قلب باهم درگیر میشه

"همه ی داراییِ من یه قلبه که اونو بخشیدم به تو" یعنی خیانت عاطفی

ولی گویا مریم حواسش نبود که داره خیانت می کنه

مریم بعدها وقتی در استرس و به قول خودش تلاطم غرق شده بود تصمیم گرفت خیانت نکنه

ولی افسوس

افسوس که خیانت چوبِ دوسر سوزه

خیانت چاقوی دولبه هست

وقتی اجازه می دی قلبت جایگاه دو چیز باشه

وقتی قلب و روح و دِلِت میشه خونه ی دو تا چیز

باید خودت رو برای روزی آماده کنی که مجبور بشی به یکی از اون دو چیز خیانت کنی

مریم تصمیم گرفت دیگه خیانت نکنه

پس مجبور شد به راضی خیانت کنه

هه

جالبه

وقتی دو چیز رو به قلبت راه بدی دیگه "خیانت" اجتناب ناپذیره

باید به یکی خیانت کنی

اینکه به کدوم خیانت کنی دیگه بر می گرده به شخصیت آدما

به عشقِ اولت  خیانت کنی یا عشقِ دومت؟

البته عشق که نه، تعهد

به عهدی که اول بستی بی وفایی کنی

یا به دلی که بعداً اسیرِ خودت کردی بی مهری کنی

 

مریم و راضی هر دو دچارِ خیانت شدند

هر کدام به یکی خیانت کردند

ولی یه اصل وجود داره:

اگر خیانت کنی، خیانت می بینی

 

هر کسی انتخاب می کنه که به کی خیانت کنه و از کی خیانت ببینه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۵۸
رضا آباد
۰۷
مرداد ۹۹

 

این که می بینی توی این وبلاگ پست می زارم نه این که فکر کنی می نویسم که تو بخونی،

نه

تو اصولاً چند وقت یه بار سر می زنی و چند تا پست رو با هم و خییییلی سطحی می خونی و اصلاً نمی فهمی چی خوندی

برای خودت نمی گی اینها هر کدومش چند ساعت وقت منو گرفته و با اینا زندگی کردم

میایی و چند تاشون رو می خونی و می ری

برای دلت نمی خونی

با همه ی وجودت نمی خونی، دلی نمی خونی، دِلی (طوری که من نوشتم)

فقط می خوای آمار بگیری و سریع بری

چون کار داری

و خوندنِ این وبلاگ هم جزئی از اون کارهات هست

 

به نظرت احمق نیستم اگر برای اینجور آدمی  هر روز وقت بگذارم؟

نه

من برای دل خودم می نویسم

می نویسم که آروم بشم

می نویسم که دق نکنم

اوایل برام مهم بود که تو بخونی

اصلاً می نوشتم برای تو

و مدام "نظرخواهی" رو ازت گدایی می کردم:

اینو خوندی؟

اونو خوندی؟

اون جاش فهمیدی چی گفتم؟

این جاش نظرت چیه در موردِ فلان حرفم

 

به خودم می گفتم خُب سرش شلوغه

بعد دیدم نه، خانم استاد دانشگاه تشریف دارند

هه

استاد دانشگاه چیه، اصلاً ایشون وزیر هستند

وقت ندارند

البته برای امثال من که براشون سودِ مادّی نداریم وقت کم میارند

یه چیزی پول توش باشه خوبه

البته ما هم کم سود مادی نداشتیم ولی گویا زیاد به دل ننشستیم

بعد تازه یه تخم دو زرده هم که می کردند انگار شاخ غول رو شکستند:

(می دونی من شعرهات رو که باید توی هفت تا سوراخ قایم کنم چقدر برام سخته؟)

عجب، نمی دونستم شعرهام براتون دردسر درست کرده

فکر می کردم شعر های من برای شما زندگی بخشه و بهتون انرژی می ده

خیلی ببخشید علیا مخدره ی ارجمند

 

من برای دلِ تو شعر می گفتم نه به خاطرِ عشقی که از تو توی سینه م داشتم،

عشقِ تو الان هم توی سینه ی من هست، ولی شعرم نمیاد، غزلم نمیاد

دل تو 

من شعر می گفتم که تو حالت خوب بشه

حالِ دلِت

ولی تو منو پس زدی

 

(می دونی من شعرهات رو که باید توی هفت تا سوراخ قایم کنم چقدر برام سخته؟)

البته وقتی این دری وری را گفتی سختم نشد

گفتم خُب طفلک اذیت شده

ولی بعدش دیدم نه،

انگار شعرهای من براش قیمتِ زیادی ندارند

در حدِّ اینکه یه بار بشنوه و براش جالبه که چقدر طرف هالو بوده اینا رو نشسته پشت سر هم ردیف کرده

اصولاً یه آدم مادی و منفعت طلب هستی

هر چی توش سود باشه خوبه

و هر کی توش سود باشه، اونم خوبه

 

اصلاً بیا یه مسابقه بدیم با هم

نه ولش کن

من خودم با تو یه مسابقه می دم

البته یکی نه و دو تا

نه 

سه تا

تو رو رصد می کنم ببینم چکاره ای

ببینم می خوای چکار کنی

ده سال دیگه

بیست سال دیگه معلوم میشه کی برده کی باخته

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۴۶
رضا آباد
۰۵
مرداد ۹۹

 

نگران شدی

برای خودت گفتی چی شد یهو

به همین خاطر، دیزی و خورد کن و وسایل دیگه رو بهانه کردی و پیام دادی و زنگ زدی

(فلانی تماس گرفته شما جواب ندادید، دلش بند شده)،

خُب کافی بود شماره ی ما رو بهش بدی تماس بگیره دوباره

داشتی آمار می گرفتی ببینی چه خبر شده

 

جالبش اینجاست که:

وقتی فهمیدی که چطور شده

به خودت گفتی:

خُب اتفاق بدی نیوفتاده خدا را شکر

تونسته مدیریت کنه

 

اَی خدا، مردشورِ این مدیریت کردنی که تو ازش دم می زنی رو ببرند

اتفاقاً اتفاقِ بدی افتاده

نه برای تو، برای من

اون اتفاق بد اینه:

...

ولش کن، به تو ربطی نداره

تو که یا نمی فهمی و یا خودت رو می زنی به نفهمیدن

ادامه ندم بهتره

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۶
رضا آباد
۰۴
مرداد ۹۹

 

اینقدر احمقی

که فکر می کنی بُتِ تو برای من شکسته

نه خانوم خانوما

این طور نیست که فکر می کنی ناخواهری من

اون چیزی که تو صدای شکستنش رو شنیدی دل من بود

 

بُتِ تو در قلبِ من نشکسته و نخواهد شکست

ولی دلِ من جلوی چشمِ تو شکست و تو خم به ابرویت نیاوردی

و تازه خوشحال هم شدی که:

"خوب شد، تونست مدیریت کنه"

برو خوش باش

نابود کردنِ ذوقی که توی وجودِ یکی کاشتی کم گناهی نیست

گناهت رو بشور ناخواهری ام

هرچند من نمی بخشمت

شایدم تو کاره ای نبودی، نمی دونم

 

از تو بُگذشتم و بُگذاشتمت با دِگـــــــران

رفتم از کویِ تو لیکن عقب سر، نگـــــران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمــــان و دگران، وای به حال دِگــــران

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۶
رضا آباد
۰۴
مرداد ۹۹

 

گفتم غم تو دارم  

حافظ گفته؛

 

معشوقش میگه:

گفتا غمت سر آید

خوش به حافظ؛ یه چیزی شنیده لااقل

 

ما که گفتیم غم تو داریم خودش رو زد به اون راه

انگار که چیزی نشنیده

چقدر من توبی این وبلاگ مطلب نوشتم و جوابی نگرفتم و واکنشی نداشت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۰
رضا آباد
۰۲
مرداد ۹۹

 

تمام شد

اون چند روزی که می تونستی به راحتی بیایی و با من حرف بزنی به راحتی گذشت

هفته ی اول بهانه کردی که نمی دونستم 18-9 دست کیه

بهانه بود

خودت رو گول بزن نه منو

آخرین شبی که دیدمت کنار ماشینم گفتی 18-9؟

گفتم "الان روی گوشی خودمه و فردا صبح می زارم روی گوشی قدیمیه"

هه

چند روز نیومدی و بهانه کردی که "می ترسیدم پیام بدم، چند بار هم نوشتم و پاک کردم"

 

هفته ی اول که اینجور گذشت

تا اینکه من پیام دادم و از بیماری و ناخوشیِ خودم و خانواده م گفتم 

و تو اصلا احوال نپرسیدی...

و بالاخره از رو رفتی و اومدی و پیام دادی

ولی چه آمدی

کاش نمی اومدی

 

بار اول که یکی دوساعت وقت گذاشتی؛

به خودم گفتم وبلاگ رو خوندی و حالا شروع می کنی حرف هایی می زنی که من دوست دارم

لاقل نسبت به پست های وبلاگ واکنش هم نشون ندادی

به جز "قوم شوهر" و یکی دو تا دیگه موردِ بی ارزش

 

عصر خودم تماس گرفتم، داشتی فیلم می دیدی و حوصله ت سر رفته بود،

ولی فقط من حرف زدم و تو شنیدی و جا گذاشتی رفتی

بهانه کردی که کوچولوت گیر داده

دریغ از یه جمله

بی معرفت یه جمله نگفتی و بری که من دلم آروم بشه

تو گفته بودی که دوست داری همه چی عادی و آروم باشه نه پر از تلاطم و استرس

گفته بودی دوست داری کسی فکر بد در مورد تو نکنه و منو بپذیره

حرف من این بود که من از محدود شدن نه واهمه ای دارم و نه ناراحت میشم و هر بار که محدود تر شدم حمایتت کردم

درد من اینه که تو یه انرژیِ روح افزایی به من می دادی، الان قطعش کردی

و حالا توی شک هستم که نکنه از اول هم من بد فهمیده بودم و تو زیبایی های منو درک نمی کردی و من تصور می کردم که تو داری با شعرهای من زندگی می کنی 

دریغ از یه جمله

یه جمله

مثلا می گفتی:

"چرا داداش شعرهای تو و  حرفهای تو برای من مثل نفش کشیدنه"

حالا نمی خواست اینو بگی، ساده تر حتی

مثلا می گفتی:

"شعر های تو و حرفهای تو حال منو خوب می کنه، شاید اعتراف نکنم ولی حقیقت اینه"

 

ولی بهانه کردی که بچه داره گیر می ده و بدون جواب و واکنشی ساده جا گذاشتی رفتی

هه

یه بچه رو نمی تونی جمع و جور کنی

همون روز صبح که برای آخرین بار یکی دو ساعت چت کردیم از اداره تماس گرفتند که "باید بیایی فرم پر کنی" من جواب ندادم،

طوری هم نشد؛ یکی برام پر کرده بود

من صد برابر تو سرم شلوغه و خیلی بیشتر از تو استرس و تلاطم دارم

سه روز می شینم منتظر که امروز میایی فردا میایی

آخرین باری که چت کردی رو می گم، یادته؟

بعد از سه روز هفت و ده دقیقه ی صبح اومدی و هفت بیست و پنج دقیقه آف شدی که بچه بیدار شده

اینقدر بهم بر خورد که نگو

درسته تو زنی و مشکلات خودت رو داری ولی منم مرد هستم

من شاغلم

من هزار تا مشکل و دلمشغولی و چک و بدهی و بد بختی دارم

من باید با هزارتا استرس دست و پنجه نرم کنم تا بتونم با تو کانکت بشم

اون وقت خانوم خانوما با یه بچه دست منو می زاری توی پوست گردو

من باید با تو هماهنگ باشم، اونم توی دوره ی چند روزه ای که دیگه تکرار نمیشه و تو دستت بازه

باید توی این چند روز مشکلاتمون رو حل می کردیم

ولی تو سعی کردی به زندگی خودت برسی و من توی حاشیه بودم

 

تو الان که سرت خلوته اینقدر منو می چرزوی و یه بچه رو نمی تونی جمع کنی

دو روز دیگه که دور و برت شلوغ تر میشه می خوای چه کنی؟

من وقتی منتظرتم دست و دلم به کار نمی ره و نمی تونم به درستی اوضاع رو مدیریت کنم

منتظرِ یه پیامم که انرژی بگیرم

نمی خوام چت کنم

نمی خوام دو ساعت چت کنم

اساساً وقتش رو ندارم

فقط حرف زدن با تو حالم رو خوب می کنه همین

چیزی که فکر می کردم در مورد تو هم صادقه ولی نبود

منتظرِ یه پیام هستم که انرژی بگیرم

یه پیام

بدونم که تو به یاد منی

نه یادی که از مرده ها می کنیم، نه

"یاد من" یعنی نفس کشیدن

یعنی زندگی

یعنی: 
"داداش دیگه شعر نگفتی برام بخونی؟"

"داداش کانال فلان و بهمان رو ادامه نمی دی؟"

البته روزِ آخر از "سلاله النبیین" حرف زدی

ولی از خودت نپرسیدی من با چه انرژی و انگیزه ای ساعت ها وقت بزارم که بچه ها بخونند و یاد بگیرند؟

آدم برای هزار نفر کاری می کنه ولی دلش به یکی گرمه

از خودت نپرسیدی من به چه دلخوشی ای ده ها ساعت وقت بزارم؟

من که خودم توی واتساپ گروه تشکیل دادم ولی وقتی دیدم تو مثل چغندر وبلاگ رو خوندی و به روی خودت هم نیاوردی که چی خوندی و حال و احوال من برات مهم نیست

دیگه هیچی برام ارزش نداشت

مگه توی تلگرام و واتساپ گروه ها و کانال های مذهبی و آموزشی کم اند؟

نه خواهرم

داستان چیزِ دیگه ای بود که تو خرابش کردی

یه بچه رو بهانه می کنی و من رو آزار می دی

مردم با سه تا پسربچه ی قد و نیم قد میرن بندر لباس خواب می خرند و تازه استفاده هم می کنند

مثل ما نیستند که بخرند که فقط خریده باشند

اون وقت ماها منّت می زاریم که "چقدر اذیت می شم دو تا بیت شعر رو توی هفت تا سوراخ قایم کنم"

 

تو افسارت رو دادی دست دو تا مرد

یکی آقاکوچیکه و یکی هم آقا بزرگه

خدا کنه مبارک هم باشید ان شاءالله

و بقیه ی مرد های دور و برِت

پدرت

داداشت

خان داداشت

و بقیه ی مردها

خیرشون رو ببینی

کمبودی نداری که با من جبران بشه

(من هم کمبود هام رو یه سری رو دفن کردم و یه سری از کمبود هام رو جبران کردم، خیالت راحت عذاب وجدان نگیری یه وقت)

تازه تو دوست نداری چیزی پنهانی باشه

پس هر وقت کاری با من داشتی مثل بقیه به گوشیم تماس بگیر،

اگر وقت داشتم جواب می دم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۲
رضا آباد