همون عشق و عادت
یادته که؛
قبلاً توی همین وبلاگ در موردش برات حرف زدم
راستی سلام، آبجی مریمِ بی معرفت
توی بی معرفت چند شب پیش یهو وسط حرفای من خداحافظی کردی و رفتی و الان چند شب و چند روزه که عینِ خیالت هم نیست
کشکِ من به چند، تو بگو
اصلاً برات مهمه که من چی رو گفتم و چی موند که نگفتم؟
بگو "نمی دونم از چی حرف می زنی"
بگو
دوست ندارم حرف تلخ و سرد و ناامید کننده بزنم ولی کارای تو آدم رو نامید می کنه
بیخیال
اتفاقاً حرفایی که الان می خوام بزنم بازخوردِ همین چیزاست؛؛
داشتم می گفتم
عشق و دلبستگی
عشق و عادت
چه بسا از روی عشق عادت می کنی و دلبسته می شی
چه بسا از روی عادت (و در نتیجه وابسته شدن) عشق می ورزی
و چه بسا عاشقی که از روی دلشکستگی، دلبستگی هاشو (عادت هاشو) خاک می کنه
آره
میشه از روی عادت عشق ورزید
میشه به خاطر عشق عادت کرد و دلبسته شد
و شاید هم عاشقی همه ی دلبستگی هاش رو دفن کنه و یه عمر خاموشی رو به جای شاعری انتخاب کنه
خدا که مظهر عشق و رحمت و دوست داشتنه با دلبستگی و دلدادگی میونه ای نداره
خدا عاشق بنده هاشه ولی هیچ دلبستگی ای به اونا نداره
شاید "راه" همین باشه
شاید عشق و دلبستگی میونه ای باهم ندارند و ما عمریه داریم آب توی هاون می کوبیم و خبر نداریم
من که سعی کردم هرچی وابستگی بهت دارم رو سرکوب کنم
اینجور کمتر آسیب می بینم
قصد آزارت رو ندارم هرچند کم آزارم ندادی
عشق و عادت
عشق و وابستگی
دلبستگی رو دفن کردم، شاید حالِ دلم بهتر بشه
می دونم حرفامو جدی نمی گیری مریم
ولی یه روز شاید این روزای منو بفهمی