گندم از گندم بروید، جو ز جو
کسی به ما همسری کردن یاد نداد
کسی جلوی رویمان همسری نکرد که ما ببینیم و یاد بگیریم
یک مشت بیسواد و بی فرهنگ دورمان را احاطه کردند تا بزرگ شدیم
از گونه ی نگون بختِ ما آنهایی که فرار کردند و در غُربت، زندگیِ جدیدی برگزیدند، توانستند بر این برهوتِ بی فرهنگی سامان ببخشند
و آنهایی که در دامانِ خانواده شان نُضج گرفتند فقط توانستند ادامه دهنده ی این زنجیره ی نامبارک باشند
تو اما اگر خواهرِ نازنینم توانستی طرحی نو دربیندازی
دلیلش را در خانواده ات جستجو کن
در پدر و مادرت
آنها که جلوی رویت عاشقی کردند، همسری کردند، زندگی کردند، ...
و تو دیدی
و یاد گرفتی
که چگونه زندگی کنی، چگونه همسری کنی، چگونه عاشقی کنی، ...
می گفت
پدرمادرم دورانی که به سن ازدواج رسیدم وضع مناسبی نداشتند و نتوانستند برای من جهازِ مناسبی تهیه کنند و من در خانواده ی شوهرم سرافراز نشدم
این برای من یک دلشکستگی به بار آورد
دلشکستگی از خانواده ام
ولی پدرمادرم (با همه ی غرورِ مادرزادی که داشتند) مدام پیش من اعتراف می کردند که
"ما برای تو کم گذاشتیم، نتوانستیم خوشحالت کنیم"
می گفت
همین اعترافشان برایم آرامش بخش بود و باعث می شد در دلم اندوهی نباشد و شرایط را می پذیرفتم و اعتراضی نداشتم و خوشحال بودم
ای کاش اگر من
یا تو
یا او
پاشنه ی آشیلی داشته باشیم
که نتوانیم آن را درمان کنیم
(بیشتر منظورم مشکلات اخلاقی است)
به آن اعتراف کنیم و بپذیریم و شرمنده باشیم
تا طرفِ مقابلمان به آرامش برسد
و بداند که ما خودمان هم از موضوع ناراحت و شرمنده ایم
شاید همسرِ بینوایمان بتواند راحت تر مشکلات و نواقصِ ما را بپذیرد
کسی که عیبی یا مشکلی دارد یا دردش را درمان می کند
یا باید مدام معترف و شرمنده باشد از آزاری که به اطرافیانش رسانده است
ای کاش لااقل این ویژگی را از اسلاف خود به ارث برده بود