خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.


بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.


خواهر جونم، تو شکوه باورِ هر لحظه ی منی، از این که هستی جاودانه گونه ازت ممنونم
خواهرِ عزیزم، تو بهترین خواهر دنیایی، تو ماه زمینی زندگانی ام و بزرگترین هدیه ی خدایی

خواهَر=خواه (مصدر خواستن) + پسوندِ "اَر" (نسبت،وابستگی و...) فارسی اَوِستایی!
آن که خواهان خانه و خانواده است،خاطر خواه و خواستار خانواده،مَدَدکار و یاریگر خانه و خانواده

آخرین مطالب
۰۲
مرداد ۹۹

 

تمام شد

اون چند روزی که می تونستی به راحتی بیایی و با من حرف بزنی به راحتی گذشت

هفته ی اول بهانه کردی که نمی دونستم 18-9 دست کیه

بهانه بود

خودت رو گول بزن نه منو

آخرین شبی که دیدمت کنار ماشینم گفتی 18-9؟

گفتم "الان روی گوشی خودمه و فردا صبح می زارم روی گوشی قدیمیه"

هه

چند روز نیومدی و بهانه کردی که "می ترسیدم پیام بدم، چند بار هم نوشتم و پاک کردم"

 

هفته ی اول که اینجور گذشت

تا اینکه من پیام دادم و از بیماری و ناخوشیِ خودم و خانواده م گفتم 

و تو اصلا احوال نپرسیدی...

و بالاخره از رو رفتی و اومدی و پیام دادی

ولی چه آمدی

کاش نمی اومدی

 

بار اول که یکی دوساعت وقت گذاشتی؛

به خودم گفتم وبلاگ رو خوندی و حالا شروع می کنی حرف هایی می زنی که من دوست دارم

لاقل نسبت به پست های وبلاگ واکنش هم نشون ندادی

به جز "قوم شوهر" و یکی دو تا دیگه موردِ بی ارزش

 

عصر خودم تماس گرفتم، داشتی فیلم می دیدی و حوصله ت سر رفته بود،

ولی فقط من حرف زدم و تو شنیدی و جا گذاشتی رفتی

بهانه کردی که کوچولوت گیر داده

دریغ از یه جمله

بی معرفت یه جمله نگفتی و بری که من دلم آروم بشه

تو گفته بودی که دوست داری همه چی عادی و آروم باشه نه پر از تلاطم و استرس

گفته بودی دوست داری کسی فکر بد در مورد تو نکنه و منو بپذیره

حرف من این بود که من از محدود شدن نه واهمه ای دارم و نه ناراحت میشم و هر بار که محدود تر شدم حمایتت کردم

درد من اینه که تو یه انرژیِ روح افزایی به من می دادی، الان قطعش کردی

و حالا توی شک هستم که نکنه از اول هم من بد فهمیده بودم و تو زیبایی های منو درک نمی کردی و من تصور می کردم که تو داری با شعرهای من زندگی می کنی 

دریغ از یه جمله

یه جمله

مثلا می گفتی:

"چرا داداش شعرهای تو و  حرفهای تو برای من مثل نفش کشیدنه"

حالا نمی خواست اینو بگی، ساده تر حتی

مثلا می گفتی:

"شعر های تو و حرفهای تو حال منو خوب می کنه، شاید اعتراف نکنم ولی حقیقت اینه"

 

ولی بهانه کردی که بچه داره گیر می ده و بدون جواب و واکنشی ساده جا گذاشتی رفتی

هه

یه بچه رو نمی تونی جمع و جور کنی

همون روز صبح که برای آخرین بار یکی دو ساعت چت کردیم از اداره تماس گرفتند که "باید بیایی فرم پر کنی" من جواب ندادم،

طوری هم نشد؛ یکی برام پر کرده بود

من صد برابر تو سرم شلوغه و خیلی بیشتر از تو استرس و تلاطم دارم

سه روز می شینم منتظر که امروز میایی فردا میایی

آخرین باری که چت کردی رو می گم، یادته؟

بعد از سه روز هفت و ده دقیقه ی صبح اومدی و هفت بیست و پنج دقیقه آف شدی که بچه بیدار شده

اینقدر بهم بر خورد که نگو

درسته تو زنی و مشکلات خودت رو داری ولی منم مرد هستم

من شاغلم

من هزار تا مشکل و دلمشغولی و چک و بدهی و بد بختی دارم

من باید با هزارتا استرس دست و پنجه نرم کنم تا بتونم با تو کانکت بشم

اون وقت خانوم خانوما با یه بچه دست منو می زاری توی پوست گردو

من باید با تو هماهنگ باشم، اونم توی دوره ی چند روزه ای که دیگه تکرار نمیشه و تو دستت بازه

باید توی این چند روز مشکلاتمون رو حل می کردیم

ولی تو سعی کردی به زندگی خودت برسی و من توی حاشیه بودم

 

تو الان که سرت خلوته اینقدر منو می چرزوی و یه بچه رو نمی تونی جمع کنی

دو روز دیگه که دور و برت شلوغ تر میشه می خوای چه کنی؟

من وقتی منتظرتم دست و دلم به کار نمی ره و نمی تونم به درستی اوضاع رو مدیریت کنم

منتظرِ یه پیامم که انرژی بگیرم

نمی خوام چت کنم

نمی خوام دو ساعت چت کنم

اساساً وقتش رو ندارم

فقط حرف زدن با تو حالم رو خوب می کنه همین

چیزی که فکر می کردم در مورد تو هم صادقه ولی نبود

منتظرِ یه پیام هستم که انرژی بگیرم

یه پیام

بدونم که تو به یاد منی

نه یادی که از مرده ها می کنیم، نه

"یاد من" یعنی نفس کشیدن

یعنی زندگی

یعنی: 
"داداش دیگه شعر نگفتی برام بخونی؟"

"داداش کانال فلان و بهمان رو ادامه نمی دی؟"

البته روزِ آخر از "سلاله النبیین" حرف زدی

ولی از خودت نپرسیدی من با چه انرژی و انگیزه ای ساعت ها وقت بزارم که بچه ها بخونند و یاد بگیرند؟

آدم برای هزار نفر کاری می کنه ولی دلش به یکی گرمه

از خودت نپرسیدی من به چه دلخوشی ای ده ها ساعت وقت بزارم؟

من که خودم توی واتساپ گروه تشکیل دادم ولی وقتی دیدم تو مثل چغندر وبلاگ رو خوندی و به روی خودت هم نیاوردی که چی خوندی و حال و احوال من برات مهم نیست

دیگه هیچی برام ارزش نداشت

مگه توی تلگرام و واتساپ گروه ها و کانال های مذهبی و آموزشی کم اند؟

نه خواهرم

داستان چیزِ دیگه ای بود که تو خرابش کردی

یه بچه رو بهانه می کنی و من رو آزار می دی

مردم با سه تا پسربچه ی قد و نیم قد میرن بندر لباس خواب می خرند و تازه استفاده هم می کنند

مثل ما نیستند که بخرند که فقط خریده باشند

اون وقت ماها منّت می زاریم که "چقدر اذیت می شم دو تا بیت شعر رو توی هفت تا سوراخ قایم کنم"

 

تو افسارت رو دادی دست دو تا مرد

یکی آقاکوچیکه و یکی هم آقا بزرگه

خدا کنه مبارک هم باشید ان شاءالله

و بقیه ی مرد های دور و برِت

پدرت

داداشت

خان داداشت

و بقیه ی مردها

خیرشون رو ببینی

کمبودی نداری که با من جبران بشه

(من هم کمبود هام رو یه سری رو دفن کردم و یه سری از کمبود هام رو جبران کردم، خیالت راحت عذاب وجدان نگیری یه وقت)

تازه تو دوست نداری چیزی پنهانی باشه

پس هر وقت کاری با من داشتی مثل بقیه به گوشیم تماس بگیر،

اگر وقت داشتم جواب می دم

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۲
رضا آباد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی