سلام گُلَکَم
سلام محبوبِ قلبم
سلام عزیزدُردونه ام، خواهر کوچیکه ی نازنینم
سلام مریمم،
سلام همه ی داراییِ این دنیا و اون دنیایم
چقدر دوستت دارم خواهرم!
الهی همه ی زندگیم قربونِ زیباییِ پیدا و پنهانِ تو
راستش دلتنگتم
همه ی این دلتنگی ها ارزونیِ یه بار که از دور یادم می کنی
چند روز پیش مادرم داشت برام از خاطرات گذشته می گفت
یادِی از باباش کرد، پدربزرگم
مادرم می گفت:
"پدربزرگت 84 سال عمر از خدا گرفت ولی سالهای آخر عمرش مدام ناخوش بود و سختی کشید
اینجور با درد و محنت عمر کردن ارزش نداره"
گفتم چرا بابابزرگ اینقدر مریض احوال بود؟
مادرم گفت:
"از بس پدربزرگت غم هاش رو می ریخت توی دلش و کسی نبود براش درد دل کنه، هم زبون نداشت، مادرم نمی فهمیدش و رنجش می داد"
مادربزرگم هنوز در قید حیاته
مادرم می گفت:
"هنوز هم بعد چند سال از فوت بابام وقتی مادرم حرف می زنه می فهمم مادرم پدرم رو نمی فهمیده و مدام باهاش اختلاف داشته"
مادرم می گفت:
"عیب بابابزرگت این بود که مثل ننه بزرگت حرف نمی زد، می ریخت توی دلش"
به مادرم گفتم:
"من هم یادمه که بابابزرگ چقدر مظلوم بود و هرجا ننه بزرگ گیر می داد کوتاه می اومد و ادامه نمی داد"
من اینا رو که می شنیدم به ذهنم رسید که خواهرم مریم رو خدا داده بهم که هم زبون داشته باشم، که سنگ صبور داشته باشم،
وقتی یکی بد دهنی می کنه و بد خلقی می کنه و کنترل زبان نداره و نمی تونه آرامش رو به خانواده ش هدیه کنه باید چکار کرد؟
دختر میگه بابا زیاد بیا خونه تو که توی خونه باشی... بیخیال، کمتر غیبت کنم
بعضیا مثل بابابزرگ من افسرده می شن و خودشون میشن سنگ صبور خودشون و یا دق می کنند و یا مرض می گیرن و می میرند
بعضی ها هم آرامش رو توی چیزی یا کسی جستجو می کنند
من و آبجیم آرامش را توی این خواهربرادری پیدا کردیم
مهرِ مریم رو خدا توی دلم انداخته
خدایا خودت نگهبانِ این مهر و مهربانی باش
آمین
ok