سلام
15 آذر بعد از 28 روز اومدی
گفتم برو وبلاگم رو بخون
با خودم گفته بودم یه شوک بهش وارد کنم ، قسمتی از حرفها و درد دلهایی که توی نبودنش با خودم زمزمه کردم رو نشونش بدم شاید بفهمه چه مرگمه
خوندی و دلت گرفت که چرا روز تولدت رو بهت تبریک نگفتم
نه تنها روز تولدت رو بهت تبریک نگفته بودم حتی پیام تبریکت برای تولد خودم هم (جواب نداده) بهت برگردوندم
بیستم تماس گرفتی
دلشکسته بودی
و من دلشکسته و دل از دست داده بودم،
قرار شد بعداً حرف بزنیم
بالاخره چند روز بعدش (25 آذر) تماس گرفتی و من بعد از ماه ها باهات درد دل کردم و برات حرف زدم
سکوت رو شکستم و راز دل گفتم باهات
ولی تو مثل همیشه درگیر زندگی جمع و جورت بودی و برای من وقت نداشتی
کلاه خودت رو قاضی کن
اگر به یگی حرفهای مهمی از اعماق وجودت بزنی و او جواب داده نداده خداحافظی کنه و بره و یادش بره چی گفتی بهش ... برات سخت نیست؟؟؟
بیست و ششم دوباره اومدی و من خوشحال شدم
عه چه جالب فرداش اومدی سراغم
24 ساعت نشد دوباره بهم سرزدی
مثل قدیما
بهت گفته بودم که زود زود بهم سر بزن و تو انگار گوش داده بودی
منم به خودم گفتم که، حالا که آدم حسابم کرده بزار حرف دلم رو بهش بزنم
گفتم که دیشب حرفهام عقیم شدند و تو جواب ندادی و وقتی رفتی من تهی بودم و حالم بد شد جوری که دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت و توی این شلوغ پلوغی خیلی برنامه هام به هم ریخت
تو سریع رفتی سراغ مبل
گفتی بی دقتی
گفتی قبلا هم همین طور بودی و من حساس شدم
من که داغون بودم، گفتم بهت که دیگه هر وقت خودت خواستی بیا
مثل قبلاً که ماهی یه بار ویا چند ماهی یه بار سر می زدی
هر وقت احساس دلتنگی کردی
هر وقت دلت گرفت و یه سنگ صبور خواستی
وقتی مشاوره خواستی بیا
می خواستم رگ غیرتت جوش بیاد
من دو تا داغ دیدم
تو میگی (من هستم) دروغ میگی، اگر بودی غرلسرایی منم پابرجا بود
تو در عوضش گفتی :
چی؟
هر وقت دلت تنگ شد؟
هر وقت شرایط داشتی؟
من اگر دوست داشتم جواب ندم؟
پس هر وقت من دلم تنگ شد چی؟
من که نمی تونم تماس بگیرم، دل من کاهگله؟
اگر تو بعد دو ماه شرایطش رو داشتی و تماس گرفتی و من شرایطش رو نداشتم و جواب ندادم چی؟
دوباره باید برم تهِ صف تا نوبتم بشه؟
من دوست نداشته باشم جواب بدم؟
تو نه منو شناختی و نه منو خواهی شناخت، من تو ام تو منی پیشکش
می دونی یعنی چی حرفت
این حرفت
یعنی تو جواب ندادی هم جواب ندادی
جاتو سریع یکی دیگه پر می کنه
دلتنگی من با غیر از تو هم برطرف میشه
ای کاش به جاش می گفتی:
من هر وقت خودم دلم تنگ بشه یا تو بخوای میام و تو هم حق نداری جواب ندی
حس مالکیت اولین احساس عاشقانه است که تو از اولش هم نداشتی
دیشب من که داغون بودم
تو هم ظاهراً داغون شدی
آخرِ سر گفتی:
خیلی ناراحتم کردی، حالم گرفته شد
امروز از صبح منتظرم بیایی و تو نیومدی
به خودم گفتم اگر حالش گرفته شده باشه و ناراحت باشه و جای منو کسی براش پر نکرده باشه و ناراحتیش مونده باشه امروز صبح جمعه که شرایطش رو داره حتما میاد
ولی هنوز نیومدی
برای من که نه
خدا کنه برای خودت توجیهی داشته باشی
در آخر یه چیز بگم
تو هیچ وقت نفهمیدی شعر ها و غزلسرایی های من چی اند
گفتم برات ولی نفهمیدی
یا خودت رو زدی به خنگی
دوباره گفتنش برای من مثل رفتن سر خاکِ یه از دست رفته ایه که داغش هنوز روی سینه ت باشه
آرومم می کنه:
قلب و روحم پر شده بود از تو و دستم ازت کوتاه بود
خواستم چیزی برای تو داشته باشم که فقط برای تو باشه
چیزی از من فقط برای تو
خیلی رمانتیک بود
من چی داشتم که می تونستم فقط و فقط برای تو کنارش بگذارم و با هیشکی تقسیمش نکنم به جز تو؟
یافته بودمش
ذوقم
ذوق و اشتیاقِ درونم را در تو کشف کردم و برای تو نگه داشتم
دوست داشتم با بقیه در میون بگذارم، بقیه ببیند زیبایی های درونم رو
ولی گفتم فقط برای توست، نه برای هیچ کس
مثل نیایش و عبادت که فقط مخصوص خدا انجامش می دی
تو نفهمیدی قدر و قیمتش رو
و من از دستش دادم
الان ماه هاست که ذوق من برای هیچ غزل عاشقانه ای نشکفته
و هیچ کس از داغ دلم باخبر نیست
زندگی غیر از عشق زیبایی های دیگه هم داره
در پایان یه چیزی می خوام بگم ولی دلم نمیاد تایپش کنم
توی دلم گفتم