سلام
گُلَکَم، خواهرَکَم، سلام
خوبی؟
الان، وسط این نیمه شب
این گوشه ی دنیای خدا، منم و تنهایی و چند تا تصویر از چهره ی ماه تو، و قلبی که لبریزه از وجود تو
اون گوشه ی دنیا که تو هستی، با کی هستی؟
منم اونجا هستم؟ در حدی که به یادم باشی؟
بماند
امروز یه چیزی فکرم رو مشغول کرده بود؛
اگر 88 من جای خواهرت رفته بودم تو الان حالِ بهتری داشتی
هر چی باشه برای یه زن خواهر بهتر از برادره
اگر خواهرت به جای من بود تو راحت تر می تونستی تنهایی ها و دردِ دلهات رو باهاش تقسیم کنی
با تمام وجود گفتم ای کاش 88 من پیش مرگ خواهرش می شدم تا الان او به جای من خواهرش رو داشت
توی رویاهام و افکار و خیالاتم سالهای پیش میام و وارد زندگی اون میشم
و نمی گذارم کارش به اینجا بکشه که بخواد زندگی شو از دست بده،
بالاخره راهی باید می بود که کارش به اینجا نکشه
شاید من اون راه رو پیدا می کردم
رویا و خیاله دیگه
همه جا می ره
همه کاری می کنه
ولی خودمونیم
کاش به جای من اونو داشتی
کاش
چقد عشق یه جا