خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.


بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.


خواهر جونم، تو شکوه باورِ هر لحظه ی منی، از این که هستی جاودانه گونه ازت ممنونم
خواهرِ عزیزم، تو بهترین خواهر دنیایی، تو ماه زمینی زندگانی ام و بزرگترین هدیه ی خدایی

خواهَر=خواه (مصدر خواستن) + پسوندِ "اَر" (نسبت،وابستگی و...) فارسی اَوِستایی!
آن که خواهان خانه و خانواده است،خاطر خواه و خواستار خانواده،مَدَدکار و یاریگر خانه و خانواده

آخرین مطالب
۱۹
فروردين ۹۹

 

سلام و شب به خیر

خواهرِ عزیز تر از جانم

گوهرِ نایابم

آبجیِ خَمّارم

مریمِ دلدارم

 

 

بالاخره موفق شدیم همگی با هم غرور و تعصب رو ببینیم

یه فیلم سینمایی مال 2005 هست که از روی رمانی به همین نام  ساخته شده

غرور و تعصب

البته غرورش، غروره

ولی تعصبش نه

از اونجایی که بعضی واژه ها مثل تعصب، حیا، غیرت، عشق و ... در فرهنگ و ادبیاتِ غربی معادلِ دقیقی نداره، واژه ی "prejudice" رو "تعصب" معنی کردند

معنیِ درستش اینه:

پیش داوری

 

جین

 

اگر فیلم رو ببینی

(که نمی بینی چون زیرنویسه و تو حوصله شو نداری ولی قطعاً ضرر می کنی نمی بینیش)

داشتم می گفتم

اگر فیلم رو ببینی متوجه می شی که داستان بر سر تعصب نیست

قصه ی پیش داوری و قضاوتِ بیجاست

 

حالا واقعاً خانمِ آستین توی 21 سالگی که این رمانِ بی نظیر رو نوشته چی می خواسته بگه؟

 

همین رو می خوام بگم:

ارتباطِ عاشقانه

ازدواج نه ها

نه

قاطی نکن

نه منظورم ازدواجه

نه دوستی

نه ارتباط انسانها

نه تشکیل زندگی

نه زوجیّت

نه پیوند دو نفر

نه هیچ چیز از این قبیل

نه

عشق

منظورم عشقه

این:

((( پیوندِ عاشقانه )))

دقیقاً همین

خُب حالا چی؟؟؟؟؟!!!!

گوش کن:

 آستین توی رمانش می خواد بگه؛

پیوندِ عاشقانه ی دونفر

نه به خون و هم خون بودنه

نه به هم کلاس و هم سطح بودنه

نه به هم رشته بودنه

نه ربطی به اختلاف طبقاتی داره

نه به اختلاف سطح فرهنگی کار داره

نه به اشتراکات دینی و مذهبی و فکری کار داره

نه به ثروته

نه به فقره

....

چه بسا دختر و پسر

یکی فقیر یکی غنی

یکی با فرهنگ یکی بی فرهنگ

یکی باسواد یکی بی سواد

یکی شهری یکی دهاتی

یکی با کلاس یکی بی کلاس

یکی مال مشرق یکی مال مغرب

یکی دین مدار یکی دین گریز

ولی نیمه ی گمشده ی هم باشند

 

اگر عشق بیاد اونایی که گفتم نه تنها فاصله ایجاد نمیکنه

بلکه باعث نزدیکی و تقویتِ رابطه ی عاشقانه هم می شه

بیسواده با سواد میشه

شهری از هوای روستا فیض می بره

روستایی از امکانات شهر بهره مند میشه

بی فرهنگه با فرهنگ میشه

شرقیه غرب رو می بینه

غربیه شرق رو می بینه

اوووووه

باور کن

 

ولی یه چیز باید جور در بیاد؛

چیه؟

دو طرف نیمه ی گمشده ی هم باشند

یعنی چی آخه؟؟؟؟؟؟؟

 

مثلِ جِین و بِنگلی

مثل الیزابت و دارسی

لنگه ی هم باشند

همو بفهمند

روی اعصاب هم نباشند

دیوونه ی شخصیتِ هم باشند (فارغ از درست یا غلط بودنِ اون شخصیت)

ممکنه یه چیزی توی اخلاق و مرامِ جِین باشه که روی اعصاب بقیه باشه ولی بِنگلی عاشقِ اون چیزه

این میشه عشق و ارتباطِ عاشقانه

اون وقت عشق معجزه می کنه

اون وقت معجزه ی عشق رخ می ده

 

 

درسته

می دونم الان چه حسی داری

ولی اینا رو گفتم تا یاد بگیریم برای بچه هامون

 

تو که فیلم رو ندیدی

ولی جالبه ؛

آقای بِنگلی نیمه ی گمشده شو پیدا می کنه

همون زنی که شخصیت و مرامش عینِ اونه

همونی که نسخه ی مونثِ آقای بنگلی هست

همون زنی که میشه بهش گفت: خانمِ بِنگلی

ولی جالبه که خودش هم نمی فهمه که گمشده شو پیدا کرده

و می ره و تا یه سال باز هم به دنبال گمشده ش می گرده

و بعدِ یک سال خیلی اتفاقی می فهمه که او با همونی کامل میشه که یکسال پیش دیده بود

 

جینن

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۵۶
رضا آباد
۱۸
فروردين ۹۹

 

همون عشق و عادت

یادته که؛

قبلاً توی همین وبلاگ در موردش برات حرف زدم

راستی سلام، آبجی مریمِ بی معرفت

توی بی معرفت چند شب پیش یهو وسط حرفای من خداحافظی کردی و رفتی و الان چند شب و چند روزه که عینِ خیالت هم نیست

کشکِ من به چند، تو بگو

اصلاً برات مهمه که من چی رو گفتم و چی موند که نگفتم؟
بگو "نمی دونم از چی حرف می زنی"

بگو

دوست ندارم حرف تلخ و سرد و ناامید کننده بزنم ولی کارای تو آدم رو نامید می کنه

بیخیال

اتفاقاً حرفایی که الان می خوام بزنم بازخوردِ همین چیزاست؛؛

 

 

 

داشتم می گفتم

عشق و دلبستگی

عشق و عادت

چه بسا از روی عشق عادت می کنی و دلبسته می شی

چه بسا از روی عادت (و در نتیجه وابسته شدن) عشق می ورزی

 

و چه بسا عاشقی که از روی دلشکستگی، دلبستگی هاشو (عادت هاشو) خاک می کنه

 

آره 

میشه از روی عادت عشق ورزید

میشه به خاطر عشق عادت کرد و دلبسته شد

و شاید هم عاشقی همه ی دلبستگی هاش رو دفن کنه و یه عمر خاموشی رو به جای شاعری انتخاب کنه

 

خدا که مظهر عشق و رحمت و دوست داشتنه با دلبستگی و دلدادگی میونه ای نداره

خدا عاشق بنده هاشه ولی هیچ دلبستگی ای به اونا نداره

شاید "راه" همین باشه

شاید عشق و دلبستگی میونه ای باهم ندارند و ما عمریه داریم آب توی هاون می کوبیم و خبر نداریم

 

من که سعی کردم هرچی وابستگی بهت دارم رو سرکوب کنم

اینجور کمتر آسیب می بینم

قصد آزارت رو ندارم هرچند کم آزارم ندادی

 

عشق و عادت

عشق و وابستگی

دلبستگی رو دفن کردم، شاید حالِ دلم بهتر بشه

 

می دونم حرفامو جدی نمی گیری مریم

ولی یه روز شاید این روزای منو بفهمی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۷:۳۶
رضا آباد
۱۱
فروردين ۹۹

 

شریک زندگی

همسر

عشق

...

نمی دونم چه اسمی براش انتخاب کردی

هر اسمی که براش دست و پا کنی باید یه ویژگیِ خیلی مهم هم داشته باشه؛

 

منظورم مخاطبِ خاصِ شماست

حتماً باید یه ویژگیِ مهم رو داشته باشه

 

اونم اینه که یه چیزی توی وجوش داشته باشه که تو رو به وجد بیاره

یه جورایی تو دیونه ی اون ویژگی ش باشی

اون ویژگی حالت رو خوب کنه، آرومت کنه

 

یه چیزی توی وجودش باشه که تو رو دیونه کنه

 

یه شب همین طور اتفاقی ازش پرسیدم؛

ا... جون چی توی منه که برات دوونه کننده س

که تو رو به وجد میاره، حالت رو حوب می کنه

 

سریع جواب داد

گفت

مَرامِت

برام جالب بود

 

شاخ درآوردم

مَرامِ من؟

خخخخخخخ

پرسیدم چرا؟

گفت 

خیلی مردی، همیشه هوای منو داری، همیشه

هوای منو داری و این کارت به رفتارِ من بستگی نداره

چه بچرزونمت

چه اذیتت کنم

چه نکنم

تو کارِ خودت رو می کنی

ذاتت خوبه، خیر می رسونی بی چشمداشت

 

برام جالب بود، خیلی

شوکه شدم راستش

به خودم گفتم الان همین سوال رو از خودم می پرسه

منتنظر بودم که بپرسه و من طفره برم

ولی نپرسید

 

یه زمانی جواب این سوال رو می تونستم آنی بدهم

ولی الان باید فکرش کنم

هه

باید فکرش کنم

یعنی چی آخه؟؟؟؟

چیزی که تو رو به وجد میاره رو باید سریع بگی

بیخیال

ولی ذات من خوبه دقت نکرده بودم، مرامِ من اونو به وجد میاره دیوونه ش می کنه

چه خوب

 

تو چی مریم جون

چی توی من تو رو به وجد میاره؟؟

چی توی اون تو رو به وجد میاره؟؟

 

می دونم که اهمیت نمی دی و جوابش رو بهم نمیگی

حتی شاید اینقدر سرسری بخونی که متوجهِ سوال من نشی

 

ولی

یه چیز توی توئه که منو دیوونه می کنه

بگو چیه

حدس بزن

نگاهت

نگاهت منو جادو می کنه

نمی دونم چی توی چشمای قشنگت پنهان شده

برای کسی که هر روز و هر شب خونه نشین چشمای قشنگِته خوشحالم

خوش به سعادتش و خوش به حالش و خوش به زندگی و احوالش

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۴۸
رضا آباد
۱۱
فروردين ۹۹

 

عادت

 

قصه ی "عادت" همون داستانِ دلبستگی و وابستگی و دلدادگیه

 

عشق امّا فرا تر از این حرف هاست، عشق یعنی افسانه ی بی پایانِ فنا شدن

فدا شدن در راه دوست، همه جوره، بی وقفه و بی چشمداشت

 

نه، اشتباه نکن خواهرِ کوچولوی نازدانه ام

بوده اند کسانی از بنی نوعِ انسان که عشق را در باره ی هم نوعِ خود به درستی تجربه کرده اند

یک نمونه ی واضحِ آن عشقِ یعقوب به یوسفش

و یک نمونه ی دیگرش (اگر خدا بخواهد) عشق من به تو

 

از یه نظر عشق خیلی خیلی متعالی تر از عادته

ولی

از یه منظر هم "عادت" مهم تر از "عشق" به نظر میاد

از نظر توجهِ ما آدم ها به اصلِ داستان

 

اگر یکی عاشقت شد، می تونی نسبت بهش بی تفاوت باشی

منظورم عشقه ها؛

عشقِ واقعی

اگر یکی واقعاً عاشقت شد، خُب چشمش کور می خواست عاشقت نشه

تو که مسئولِ قلبِ او نیستی که

تو مسئولیتی در قبالش نداری

 

آمّا

(همون اَمّای خودمون)

اگر کسی بهت عادت کنه

یعنی تو اجازه دادی که بهت عادت کنه

دیگه حق نداری نسبت بهش بی تفاوت باشی

 

عاشق بی نیازه، ولی اونی که بهت عادت کرده شدیداً بهت وابسته شده

دور از انسانیته، به کسی که بهت نیاز داره بی تفاوت باشی

تصور کن یه گربه بهت عادت کرده باشه

یه حیوون بهت عادت کرده باشه

و تو یه روز بهش آب و غذا ندی

...

ای داد بیداد

برای همینه که میگه هرگز کسی که بهت عادت کرده رو رها نکن

حالا این عادت چقدر می تونه عمیق باشه؟

 

مثل من که عادت کرده بودم (یه روز در میون) با خواهرم حدیثِ دل  بگویم

یه روز نه یه روز (همون یه روز در میون) سفره ی دلم رو براش وا کنم و او خواهرانه گوش کنه

(خواهرانه یا جورِ دیگه ش رو مطمئن نیستم البته، خودت بهتر می دونی چه جوری گوش می دادی به حرفام، از روی اجبار و رودربایستی بود شاید، شایدم خواهرانه، شایدم...)

 

و یهو بیست و چند روزه که اثری از این خواهر نیست

 

"عادت"

 

چیزِ بدیه

 

دلدادگی، دلبستگی، وابستگی

اینا اسارت میاره

اسارتِ نفس

اسارتِ عقل

اسارتِ دل

 

کُشتمشون

 

نابودشون کردم

 

حالا که یه جورابِ ... سهم ما نمیشه

حالا که یه عکس

یه تصویر

حالا که یه سایه سهم ما نیست

می خوام اصلا هیچی به هیچ جا نباشه

 

اون روزی که خواهرم به روی من آورد که چقدر به خاطر من داره اذیت میشه

و چقدر سخته براش شعر های منو توی هفت تا سوراخ پنهان کنه

اون روز خیلی چیزا عوض شد

 

خیالت راحت

دیگه نگران نباش

دیگه مزاحم نداری خواهرکوچیکه

 

درکِ عشق بدونِ عادت هم تجربه ی خوبی می تونه باشه برای من

عشق، بدونِ عادت

عادت، بدونِ عشق

این آخری فکر نکنم چیزِ خوبی باشه

 

ععع

 

ع

 

این کلمات را برای آرامش دلم پشتِ سرِ هم چیدم

نه به خاطرِ اینکه تو روزی بیایی و با عجله بخوانی و بروی

و یادت نماند که چه کسی نوشت آنچه را که تو خواندی

و برای چه نوشت...

نیامدی هم نیامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۰۰
رضا آباد
۰۴
فروردين ۹۹

 

این که یه مَرد، دستش آلوده بشه به زدنِ همسرش

توی مدلِ زنونه به چی تبدیل میشه؟؟!!

منظورم اینه که؛     

مؤنثِ مردی که دستش آهنگِ نواختن داره، چجوری می تونه باشه؟؟!!

مممممممممممممم

فکر کنمممممممممم

فکر کنم

اون زن می تونه زبونش آهنگِ نواختن داشته باشه

با زبونش اون کاری رو بکنه که یه مرد با دستهاش می کنه

بنوازه

نوازش کنه

 

 

هه

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۵
رضا آباد
۰۴
فروردين ۹۹

 

گندم از گندم بروید، جو ز جو

کسی به ما همسری کردن یاد نداد

کسی جلوی رویمان همسری نکرد که ما ببینیم و یاد بگیریم

یک مشت بیسواد و بی فرهنگ دورمان را احاطه کردند تا بزرگ شدیم

از گونه ی نگون بختِ ما آنهایی که فرار کردند و در غُربت، زندگیِ جدیدی برگزیدند، توانستند بر این برهوتِ بی فرهنگی سامان ببخشند

و آنهایی که در دامانِ خانواده شان نُضج گرفتند فقط توانستند ادامه دهنده ی این زنجیره ی نامبارک باشند

 

تو اما اگر خواهرِ نازنینم توانستی طرحی نو دربیندازی

دلیلش را در خانواده ات جستجو کن

در پدر و مادرت

آنها که جلوی رویت عاشقی کردند، همسری کردند، زندگی کردند، ...

و تو دیدی 

و یاد گرفتی

که چگونه زندگی کنی، چگونه همسری کنی، چگونه عاشقی کنی، ...

 

 

 

می گفت

پدرمادرم دورانی که به سن ازدواج رسیدم وضع مناسبی نداشتند و نتوانستند برای من جهازِ مناسبی تهیه کنند و من در خانواده ی شوهرم سرافراز نشدم

این برای من یک دلشکستگی به بار آورد

دلشکستگی از خانواده ام

ولی پدرمادرم (با همه ی غرورِ مادرزادی که داشتند) مدام پیش من اعتراف می کردند که 

"ما برای تو کم گذاشتیم، نتوانستیم خوشحالت کنیم"

می گفت

همین اعترافشان برایم آرامش بخش بود و باعث می شد در دلم اندوهی نباشد و شرایط را می پذیرفتم و اعتراضی نداشتم و خوشحال بودم

 

ای کاش اگر من

یا تو

یا او

پاشنه ی آشیلی داشته باشیم

که نتوانیم آن را درمان کنیم

(بیشتر منظورم مشکلات اخلاقی است)

به آن اعتراف کنیم و بپذیریم و شرمنده باشیم

تا طرفِ مقابلمان به آرامش برسد

و بداند که ما خودمان هم از موضوع ناراحت و شرمنده ایم

شاید همسرِ بینوایمان بتواند راحت تر مشکلات و نواقصِ ما را بپذیرد

 

کسی که عیبی یا مشکلی دارد یا دردش را درمان می کند

یا باید مدام معترف و شرمنده باشد از آزاری که به اطرافیانش رسانده است

 

 

ای کاش لااقل این ویژگی را از اسلاف خود به ارث برده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۲۸
رضا آباد
۰۲
فروردين ۹۹

 

سلام

عیدِ نوروزت مبارک

جشنِ باستانیِ بهار بر تو میمون و خجسته باد

چطوری گلِ همیشه بهار

باری اگر از احوالِ ما بپرسی حالمان خوب است جز دوری تو

دیروز مطلبی برایت نوشتم و عید را شادباش گفتم، ولی نفرستادم

بهتر که نفرستادم

کلماتم گویای حالِ خرابم بودند و خواندنش مُصَفّای جانِ نازنینت نبود

بهتر که نفرستادم

حال، بعد از طلوع و غروب خورشید در سال جدید تبریک مرا پذیرا باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۲۳
رضا آباد
۲۹
اسفند ۹۸

 

عشق

اکسیرِ عشق

یه جورایی عشق شبیه آچارفرانسه هست

جای همه چیز رو برات میگیره

وقتی عاشقِ یکی می شی، همه چیِ تو می شه اون آدم

 

دنبالِ خوشی نیستی 

چون خوشیِ تو داشتنِ اون آدمه

و تو اون آدم رو داری

 

دنبالِ لذت نیستی

چون لذتِ تو داشتنِ اون آدمه

و تو اون آدم رو داری

 

دنبال تنوع نیستی

چون هرچه تنوع بخوای توی اون آدم می تونی پیدا کنی

 

دنبال چیزای قشنگ و جذاب و سرگرمی نیستی

چون قشنگی و جذابیت برای تو یعنی اون آدم

فقط دوست داری با او سرگرم باشی و بس

 

دنبال هیجان نیستی

چون فقط اونه که تو رو به وجد میاره

هیجان یعنی داشتنِ اون آدم

و تو اون آدم رو داری

 

عشق زیباست

یادش به خیر 

اون چار صباحی که تجربه ش کردم

واقعاً اونایی که گفتم رو تجربه کردم

وقتی عاشقی دیگه هیچی نمی خوای

 

ولی وقتی فارغ از عشق می شی

یا شکست عشقی می خوری

یا عشقت رو از دست می دی

یا درد فراق رهات نمی کنه

اون وقته که بلند می شی و می ری دنبال زندگیت

دلمشغولی هات

دلخواسته هات

سرگرمی هات

خوش گذرونی

دوست هات

شب نشینی

کار و اعتبار شغلی

زندگی رو درک می کنی

 

ولی وقتی عاشق بودی مدام مواظب بودی زندگیِ اونو درک کنی؛

دلمشغولی هاش

دلخواسته هاش

سرگرمی هاش

خوش گذرونی هاش

دوست هاش

شبها و روزهاش

کار و اعتبار شغلیش

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۲۴
رضا آباد
۲۷
اسفند ۹۸

 

ttrr

 

زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟
آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود. روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.

راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است. ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند و زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت.
نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد
آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند.

این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد. زن خیلی خوشحال شد. چندین ماه دیگر اینگونه گذشت.

طوری شده بود که ببر بر سر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی
ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود می گذاشت دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا آنکه شبی زن به ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد.
صبح که شد، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست. فکر می کنید آن راهب چه کرد؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود.
زن، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت: مرد تو از آن ببر کوهستان، بدتر نیست، توئی که توانستی با صبر و حوصله
عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی، در وجود تو نیرویی است که گواهی می دهد توان مهار خشم شوهرت را نیز داری، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز!

 

راهب به آن زن گفت؛

با آن ببر چه کردی که توانستی سبیل این حیوان خشن را بِکَنی؟؟!!!!

خُب برو با مَردَت هم همین کُن

و بعد هرچه خواستی سبیلش را بکن و مویش را بکن و پوستش را بکن

هر کار خواستی سرش بیاور، کاری که به کارَت ندارد هیچ، عاشقت هم می شود

 

 

 

یه شب به همسرم همین را گفتم

گفتم؛ عشق که هیچ

عشق را وقتی تقسیم می کردند؛ نصیب خیلی ها نشد

عشق (به این معنی که همه جوره  و  بدون چشمداشت  و  بی وقفه  خودت را برای معشوقت هزینه کنی) را بیخیال شو

همین داستان را نگاه کن

داستان، داستانِ عشق نیست

داستانِ رام کردن است

قصه ی این است که یک مرد را می توان رام کرد

با همه ی زُمختی و با همه ی مرد بودنش 

یه زن می تونه یه مرد رو آنچنان رامِ خودش کنه، طوری که اون مرد یه جوری غلامِ حلقه به گوشِ اون زن بشه که نه تنها هیچ زنی به چشمش نیاد، بلکه زنِ خودش رو تافته ی جدابافته بدونه

زن، به حکمِ زن بودنش باید بتونه یه مرد رو شیفته ی خودش بکنه؛ که اگر موفق به این کار نشد باید به زن بودنش شک کرد

این عشق نیست

این زندگی است

عشق فراتر از زندگی است

عشق یعنی درد، یعنی روزی هزار بار مردن و زنده شدن

عشق یعنی فنا شدن

علامه دهخدا عشق را به بیماری روانی تعبیر می کند

درستش هم همینه

کسی که عاشق خاک وطن یا عاشق خدا میشه و میره روی میدان مین و تیکه تیکه می شه این یه دیوانه ی روانی بیش نیست، این آدم زندگی را انتخاب نکرده، 

عاشق، جاوید شدن را به زندگی کردن ترجیح می دهد

 

 

مثل من که توی قلب تو "جاویدان" شدم ولی به زندگی با تو نرسیدم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۲۱
رضا آباد
۲۳
اسفند ۹۸

 

تنها کسی هستی که می تونم براش حرف بزنم

البته خیالت راحت، دیگه مثل قبلاً برات درد دل نمی کنم و وقتت رو نمی گیرم

خدا می دونه این چند وقت چی بر من گذشته

یه جایگزین ساختم؛ 

تایپ می کنم

با تاریخ و عنوان

تایپ و ذخیره و تمام

تمام

یعنی فراموش می کنم

فقط می نویسم که به آرامش برسم

مثل الان که دارم می نویسم

ولی بعضی چیزها رو نمیشه اینجا نوشت

 

بماند

 

اینو گوش کن؛

امروز دخترم یه بحران شدید داشت که تمام روز باهاش درگیر بودم

و عصر کلا خواب رفتم

بیدار که شدم دیدم پیام دادی

گفتی نمی تونی حرف بزنی 

گفتی وبلاگ رو خوندی

این، حالم رو خوب کرد

گفتی کجا بودی و امشب  قراره کجا باشی

دو ساعت بعد که حال و احوالت رو بهم گفتند، من پیش خودم با غرور گفتم :

"خودم از خواهرم با خبرم"

این حالم رو بهترتر کرد

چقدر خوبه به یادمی

خدا بهت خیر دنیا و آخرت بده الهی

 

راستی،

می دونی آخرین باری که بُتِ تو برای من پرستیدنی تر شد، کِی بود؟

وقتی بهم گفتی "من قرقرو نیستم"

دفعه ی قبلش وقتی بود که برام تعریف کردی در جوابِ یه حرف زشت فقط گفتی "خودت، خودت ..."

می شه یه سوال ازت بپرسم؟

می دونی عیب و اشکالِ تو چیه؟

بزار خودم جواب بدم:

عیب و اشکالت اینه که هیچ عیب و اشکالی نداری و بی اندازه بی نظیر و پرستیدنی هستی

 

میخوام یه چیز رو بدونی

و اون اینه که:

عشقی که از تو در سینه ی منه مالِ خودمه

تو به وجودش نیاوردی

تو کاری نکردی که منو عاشقت کنه

می دونم دوستم داری

ولی من حتی عاشقِ دوست داشتنت هم نیستم

من خودت رو می خوام

فارغ از هرچیزی

حالا اگر نسبت به من حسِّ خاصی داری ببین مالِ خودته یا من اونو به وجود آوردم

اگر یادت موند (که یادت نمی مونه) جوابش رو برام بگو

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۵
رضا آباد