خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

برای خواهرم مریم، همه ی وجودم نثار خوبی و پاکی و صفا و مهربانی ات،

خواهر یعنی عشق، عشق یعنی خواهر

خواهر (خواهَر) از ریشه «خواه» است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است.


بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما.


خواهر جونم، تو شکوه باورِ هر لحظه ی منی، از این که هستی جاودانه گونه ازت ممنونم
خواهرِ عزیزم، تو بهترین خواهر دنیایی، تو ماه زمینی زندگانی ام و بزرگترین هدیه ی خدایی

خواهَر=خواه (مصدر خواستن) + پسوندِ "اَر" (نسبت،وابستگی و...) فارسی اَوِستایی!
آن که خواهان خانه و خانواده است،خاطر خواه و خواستار خانواده،مَدَدکار و یاریگر خانه و خانواده

آخرین مطالب
۲۱
اسفند ۹۸

 

امروز از 6 صبح تا 9 منتظرت شدم نیومدی

بارها روی گوشی خوابم برد و رویای آشفته ی اومدنت یهو مثل اسپند منو از جا پروند

البته نُه و ربع آنلاین شدی ولی همانند دیروز باز هم من توی لیستِ بازدید هات نبودم

شماره ی مخصوصِ تو هم داره اینجا خاک می خوره، فقط شارژ و دِشارژ میشه و بس

 

باشه مریم خانم

این بی مهری هات تقاص داره شک نکن

هیچ وقت منو نفهمیدی

تا امروز فکر می کردم خودت رو می زنی به اون راه

 

 

یه قانونی توی دنیا هست به نام قانون سوم نیوتن

دلم بهش خوشه

خوش باش و خوش بگذرون و زندگی کن خواهرم، که خوشی تو همیشه و تا ابد خواسته ی دلمه

 

 

زِدل، مِهرِ تو ای مَه، رفتنی نیست
غمِ عشقت به هر کس گفتنی نیست
ولیکن شعله ی مهر و محبت
میانِ مردمان بِنهُفتَنی نیست
 

 

به سر شوقِ سرِ کوی تو دارم
به دل، مِهرِ مَهِ روی تو دارم
بُتِ من، کعبه‌ی من، قبله‌ی من،
تو ای هر سو نظر سوی تو دارم
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۱۹
رضا آباد
۲۰
اسفند ۹۸

 

شهید چمران رحمة الله علیه یه جا میگه:

 

"خدای من، هر وقت که در حدِّ پرستش عاشقِ کسی شده ام، تو ای پروردگارِ من او را از من گرفته ای تا من فقط تو را بپرستم"

 

نقل به همین مضمون

 

حالا شده حکایتِ من

عاشقت شدم

در حدِ پرستش

چون یار داشتی پس خواهرم شدی

دلم 

دلِ وامانده ام سرکشی می کند و امانم را بریده

افسارش، گاه از دستم خارج می شود

 

و خدا

خدایی که در این نزدیکیست

این را فهمیده و

و قرار است من را به دردی مبتلا کند که چمرانِ عزیز آن را تجربه کرده و از آن سخن رانده است

 

من که تو را نداشتم

هیچ وقت

ولی همین دلخوشی (که صدایت را بشنوم و کلماتت را بخوانم) انگار قرار است از من گرفته شود

تو هم که اصلا و ابدا از حال نزار من خبر نداری

و جز زخم، بر جگرم نمی زنی

بهت گفتم یه عکس از خودت بگیر و برای من بفرست

عکسی که برای من و به خاطر من گرفته باشی

این عکس می توانست تهفه ای باشد از طرف تو که گاه و بی گاه التیام زخم کهنه ام باشد

ولی تو، نه که فراموش کرده باشی

نه

مثل داستان جوراب، حتی تصویرِ چهره ات را هم از من دریغ کردی

فکر نکن نمی فهمم

می دانم که مرا تحریم کردی

حتی نمی پرسی داستان آن سه میلیارد چه بود

خیلی ازت دلگیرم

کادوی روز مرد برای من شد یه بیت شعر در مورد علی و کعبه که صد البته باارزش هست ولی تو می دانستی چه چیزی برادرت را خوشحال می کند، می دانستی و ازش دریغ کردی

شاید ترسیدی به گناه بیفتد اگر چشمانش و همه ی وجودش پُر بشود از لحضه ای که تو در عکس از خودت ثبت کرده ای

 

امروز هم مدام آنلاین شدی

هزار بار روی خطِ ارتباطِ اینترنت دیدمت

حتی پیام دادم

ولی دریغ از یک جواب

 

نمی دانی چقدر حالم نزار است

نمی فهمی الان چه روح و دلِ پریشی دارم

از خدا که پنهان نیست از تو هم پنهان نباشد؛ امروز فهمیدم که شاید تا آخر تعطیلی ها تحریمِ کامل باشم

 

آخرین باری که برایت شعر گفتم چقدر سرد برخورد کردی

انگار حتی شعرهایم هم برایت تکراری شده اند

یاد روزهایی که شعرهایم توی دلت شورِ شادی برپا می کرد و لبخند بر لبت می کاشت به خیر

 

حتی می ترسم گلایه کنم

می ترسم گلایه شکایتی بکنم

آن وقت محکوم شوم به اینکه خودخواهم و تو را برای خودم می خواهم

غُربتِ من را ببین، شِکوَه می کنم تا تو بفهمی چقدر دوری ات برایم سخت است

ولی افسوس که گلایه ی من در نگاه تو رنگِ خودخواهی دارد

 

یادِ روزهایی که همه ی دنیایت من بودم

روزهایی که قلبِ نازنینت پُر بود از من

به خیر

 

می دانم اگر این سطور را بخوانی و به اینجایش برسی پیش خودت می گویی:

الان هم همه ی دنیای منی

الان هم قلب من پُره از تو

می دانی خواهرم

گفتن یک حرف هزینه ای ندارد

انجام و عمل کردن به آن امّا شاید سخت پر هزینه باشد و هرکسی از پسِ آن برنیاید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۳۹
رضا آباد
۱۶
اسفند ۹۸

 

شاید نسلهای بعد گونه ی ما رو نبینند

 

توی گونه ی ما مواردِ خاص و کمیابی مشاهده شده

 

مثلا تصور کن وقتی عشقت تب کنه تو بمیری

وقتی پای عشقت در میون باشه...

... دیگه نه کارت مهمه، نه خودت مهمی...

 

تصور کن همه چی شو زیبا ببینی

عشقت

هر چی از عشقت می بینی برات زیبا باشه

هرچی

چیزایی که بقیه به خاطرش عشقت رو سرزنش می کنند

ولی تو به جای سرزنش، سرسلامتی بهش بدی و کمکش کنی تا زیباترش کنه

 

به نظرت گونه ی ما در حال انقراض نیست؟

 

نع

 

در حال انقراض نیست

به جاش یه اتفاقِ بدِ دیگه قراره بیفته

حدس بزن

گونه ی ما یه جور دیگه داره نابود میشه

تصور کن اونی که هستی دیده نشی

حتی خودت

خودت هم ندونی که چی هستی

گونه ی ما داره فراموش میشه

الان دیگه چیزای دیگه ارزش دارن

ارزش هایی که توی گونه ی ما هست 

داره ارزشش رو از دست میده

دیگه خریدار نداره

اگر کسی هم خریدارش باشه می خواد مُفت بخره

مُفت

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۲۷
رضا آباد
۱۶
اسفند ۹۸

 

حالِت

حالِ دلت

حالِ تو با یه نفر خوبه

وقتی با یه مخاطب خاص محشور باشی...

دَمخور باشی

حالت خوب میشه

چون احساس می کنی وقتی اون هست همه چی رو به راهه

چون وقتی او هست می تونی مشکلات و ناهنجاری ها رو مثلِ یه "راحت الحلقوم" قورت بدی

چون او تنها کسیه که برات مشکل تراشی نمی کنه

ینی

یعنی

یعنی هر چه از دوست رَسَد خوش است

اگر برات درد سر هم درست کنه، برات لذت بخشه

چون دوستش داری

چون همه چیزته

 

خوش به حال و احوال اونی که مخاطبِ خاصش غایب نیست

همیشه حاضره

هم جسمش حاضره

هم قلبش

هم همه ی وجودش

 

کیا خوش به حالشونه؟

نمی دونم چرا وقتی چشمات نمی بینن فکر می کنی همه جا شب شده

 

شب زندگی من چه زود فرا رسید

شب به خیر عشقم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۱۳
رضا آباد
۰۵
اسفند ۹۸

 

حرفهات عاقلانه هست، دقت کن:

 

تو خودت اگر یه جا مهمون باشی و صاحبخونه مدام گوشی دستش باشه و چت کنه نمیگی چه بی ادبه؟ یعنی کار من بد بوده؟

 

حرف حساب جواب نداره

راست میگی

ولی دلِ من و قلبِ وامونده ی من حساب کتاب سرش نمیشه

دلم نمیگه تو مال من باش، میگه چرا اینقدر بی مهری می کنی

بهت حق می ده سرگرم بچه و زندگی و اینها هستی

ولی وقتی می فهمه یه روزِ کامل خودت رو درگیرِ مهمون کردی

می شکنه

دله دیگه

راحت می شکنه

 

رفتارت با منطقِ عاقلانه قابل توجیه هست

ولی با منطقِ دلِ من نه

دلِ من نمی فهمه چرا بعدِ دو سال تو یهو با یه پیامک فهمیدی که من هم مثل بقیه تو را برای آرامش خودم می خوام

 

کُفرِ چو منی گزاف و آسان نَبُوَد

محکمتر از ایمانِ من ایمان نَبُوَد

در دهر چو من یکی و ، آن هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نَبُوَد

 

حتی با منطقِ عقلی هم جور در نمیاد

چطور میشه که دو سال من اینقدر عشق به پای تو بریزم و تو با یه پیامک یهو کَشف کنی که من تو رو برای آرامش خودم می خوام

 

البته بقیه ی حرفهات همه شون رو باید با آبِ طلا نوشت

اینکه گفتی شعرهای منو توی هفت تا سوراخ پنهان می کنی

اینکه گفتی تو زنی و محدودی و خدا می دونه چقدر برات سخته که به یه تماس من جواب بدی و چه خطرهایی رو به جون می خری

اینا رو تو هم نمی گفتی من می دونستم و تو رو درک می کنم

باور کن درک می کنم

 

حالا هر چی بود گذشت

هرچند من نمی گذرم

روزی که تو به من شک کردی که من تو رو برای آرامش خودم می خوام

اون روز یه نقطه ی عطف توی زندگیِ منه

زندگیِ من

از امروز دنیا یه رنگ دیگه س

زمین

یه رنگ دیگه س

قلب و دل و زبان و چشم و گوشِ منم یه رنگ دیگه س

سعی می کنم تو رو دیگه واسه ی خودم نخوام

واسه ی آرامش خودم

 

ولی یه چیز

اگر حقیقت داشته باشه که تو منو فقط واسه ی آرامش خودت می خوای

این حقیقت برای من خیلی آرامش بخش و زیباست

چون باورم اینه که برای همین آفریده شدم و بس

 

 

 

خداوند روز اول آفتاب را آفرید؛
روز دوم دریا را؛
روز سوم صدا را؛
روز چهارم رنگها را؛
روز پنجم حیوانات را؛
روز ششم انسان را؛
و روز هفتم خداوند اندیشید دیگر چه چیزی را نیافریده
پس تو را برای من آفرید...

 

تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست می دارم،

تو را به جای تمام روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم،  

برای خاطر عطر نان گرم

و عطر آویشن

و برای خاطر نخستین گل ها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمی دارم،دوست می دارم

 


شعر از پل الووار ،شاعر فرانسوی ترجمه‌ی احمد شاملو

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۵
رضا آباد
۰۵
اسفند ۹۸

 

میگن خانوما ناز دارند

نازشونَم می خریم

افتخار هم می کنیم به این کارِمون

چه داد و ستدی پر سود تر از خریدن نازِ تو خواهرِ گُلَم

ارزشِ داشتنِ قلبِ تو جونِ منه نه نازخریدنِ من

 

دیروز که کارم غلط بود و یه اتفاق بود و شرمنده ام که نگرانت کردم و جوابت رو ندادم (هرچند دروغِت نگم، یه کم دلم خنک شد که منتظر بودی چون من خیییییییلی وقت ها منتظرتم و تو حتی متوجه نمی شی چون من چیزی نمی گم)

 

ولی امروز راستش من برای اولین و آخرین بار خواستم کمی توقع کنم برات و بگم بهت که چقدر رنج می برم که تو مالِ بقیه ای و هیچیِ تو به من نمی رسه

چقدر حرصم می گیره که حتی یه مهمون هم می تونه منو محدود کنه

خواستم بهت بفهمونم که چقدر دوستت دارم و حواسم بهت هست

خواستم بفهمی که وقتی نیستی و نمیایی تا تو رو حس کنم همه ی احساسم به هم می ریزه

خواستم توجه کنی به اینکه اونی که پشت خطه نه مهمون می فهمه و نه هیچی فقط تو رو می فهمه و بس

خواستم بگم بهت که اگر به جای تو بودم اینقدر نسبت به داداشم بی مهر نبودم

 

ولی به جاش

به جاش دلت رو شکستم و اشکت رو در آوردم

به جاش یه ایده توی ذهن و قلبت کاشتم که: (داداشم منو برای خودش می خواد که به آرامش برسه)

هرچند اون ایده مثل یه ویروس سریع از بین رفت و رشد نکرد ولی مهم اینه که اون ویروس به وجود اومد پس دوباره هم می تونه به وجود بیاد

 

تو گفتی که تو رو درک نمی کنم

گفتی کارت اشتباه نبوده

گفتی شرایطت خیلی سخته

گفتی با  محدویت هات مبارزه می کنی تا سرِ پا بمونی

 

قبول خواهرم

تو رو درک نمی کنم

چون زن نیستم

ولی یه چیر رو توجه کن

تو هم منو درک نمی کنی

و نمی فهمی نبودنت چی بر سر من میاره

من چی ام الان؟

داداشت؟

هه

من هیچیِ تو نیستم

فقط یه صدا هستم

یه هویت مجازی

اینا منو می سوزونه

شک نکن که تو هم منو درک نمی کنی

پس بدون که اونقدر که تو شرایطت سخته منم سخته

بپذیر که بعدِ دوسال دلم بخواد کمی توقع کنم و قهر کنم

و انتظار داشته باشم خواهرم باجم رو خونه ببره

ولی یهو می بینم نه تنها قرار نیست کسی بگه "تو راست میگی"

بلکه حرفای من و کردارِ من میشه بذرِ یه تفکر در باورِ خواهرِ عزیز تر از جانِ من:

(تو منو برای آرامش خودت می خوای

مثل همه، این قانون دنیاست)

یه پُتک روی سرِ من

 

حالا خودمونیم 

دلت اومد؟

دلت؟

اومد؟

بگی من تو رو برای خودم می خوام؟

نمی دونم باید چی بگم

شاید دلت از یکی دیگه پر بود و سرِ من خالی کردی

ای کاش اینجور بود

ای کاش من مثل همیشه سنگ صبورت باشم و بیایی ناراحتی هات رو سر من خالی کنی

ولی خودم باعث ناراحتیت نشم

 

بماند

ولی 

ولی امروز رو همیشه یادمه

درس عبرتی شد برام که بیشتر هواتو داشته باشم

 

یه جمله

یه جمله و تمام؛

 

من

همه ی 

دنیا رو

فقط و فقط

برای تو می خوام و بس

 

 

بزاز یه جمله دیگه هم بگم

دلم نمیاد نگم:

عشقِ به تو منو بیشتر از قبل عاشقِ خدا کرده

خدایی که تو رو به من داد

خدایی که چقدر قشنگ دو تا قلب رو مثل تار و پود به هم می بافه

 

 

توی دنیا فقط یه نفر بود که از من نرنجیده بود

اونم امروز ناخواسته رنجوندمش

و دستم ازش کوتاهه

هر چند اتفاقی که افتاد دیگه افتاده

باور کن امروز خیلی حالم خرابه

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۰۳
رضا آباد
۰۳
اسفند ۹۸

 

آره

کَمَمِه

اصلاً راضیم نمی کنه

راضی نیستم

توی این یه مورد واقعاً راضی نیستم

 

به قولِ علیرضا عصار؛ 

گفته بودم راضی ام، خُب حرفَمو پس می گیرم

 

هِه

خانوم خانوما می گَن:

"امروز بهت پیام دادم که بِدونی که به یادتم"

خسته نباشی مریم جان

دستت درد نکنه که به یادمی

ای وای اگر تو یاد من نباشی کی به یاد من باشه

اصلا بیا "یادم تو را فراموش" بازی کنیم

 

پیام دادی که من بدونم که تو به یادِ منی؟

یعنی من باید بهم ثابت بشه که تو به یاد منی؟

یا خداااااااا

کجای قصه ای مریم؟

نه واقعاً

کجای داستان گیر کردی؟

وقتی یادِ من می کنی ذوق زده میشی و پیام می دی؟

اون وقت من؟!

من

من که مدام ذهن و قلب و روح و حتی جسمم (چشمم زبونم مغزم ...) درگیرِ توئه

((و نمی تونم بهت پیام بدم و فقط می تونم منتظرِ پیام دادنِ تو باشم))

چه جوری باید ذوق زدگیم رو نشون بدم؟؟!!

 

چقدر جالبه

ما ایرونی ها تصویر فرهنگ و زندگی مون توی سینمامونه

پژمان بازغی (توی سینمایی ناهید) وقتی ساره بیات  بهش گفت: "چند روز که نمی بینمت دلم برات تنگ میشه" با اعتراض گفت "چند روز منو نمی بینی تازه دلت برای من تنگ میشه؟؟ من وقتی تو از اینجا پاتو می زاری بیرون قاطی می کنم"

 

شما خانوما جنسِ تون همینه

بی مهر هستید

سنگین دل اید

باید یه شاعر پیدا بشه معشوقش رو اینجور توصیف کنه:

سنگین دل و سیمین بدن...

 

به قول حافط "رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی" برازنده ی خودِ شماهاست

 

منِ بینوا اینجا، دور از تو 

چشمم گوششم ذهنم زبانم و همه ی وجودم مدام درگیرِ توئه

اون وقت تو یاد من می کنی، تازه ذوق هم می کنی و به رخ من هم می کشی؟

نه واقعاً یه کم فکرش کن

نمی خواد توضیح بدی و توجیح کنی

 

شما خانوم ها در بسترِ تاریخ دچارِ یه اشتباه استراتژیک شدید

وقتی یه مرد دلش رو برای شما می بازه شما به خودتون می گیرید

فکر می کنید عاشق چشم و ابروی شما شده

نه عزیزم

اون دلباختگی مربوط میشه به قلبش نه شما و تیپ و اخلاق و قیافه و شخصیت تون

روح و قلبِ اون مرد از شما در وجودِ خودش یه خدا ساخته و مشغول پرستش اون خداست

اون خدایی که همیشه خدای قلب اونه ولی...

ولی ممکنه همیشه اون خدا، شما نباشید

 

مریم جان

خواهرم

کسی که برات می میره براش تب کن لااقل

کسی که داره با تو زندگی می کنه دستِ کم، کمی براش زندگی کن

 

کَمَمِه

برام کافی نیست فقط به یادم باشی

فکر نکنی دوست دارم درگیریِ ذهنیِ تو باشم ها 

نه

دوست ندارم  مدام درگیر من باشی

ولی دوست دارم 

دوست دارم فقط یه سرگرمی برای اوقات فراغتت نباشم

فقط یه گوش برای شنیدن درد دل هات نباشم

دوست دارم وقتی حرفی می زنم یادت نره

مثلا یه بار گفتمت "اگر سه میلیارد تومن داشتم اگه گفتی چکارش می کردم"

ولی تو هیچ وقت جواب این سوال برات مهم نبود 

دوست دارم به جای اینکه یادم کنی یه جریان سیال توی ذهن و فکر و روحت باشم

همون جوری که تو برای من هستی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۰۸
رضا آباد
۱۸
بهمن ۹۸

 

5-5=0

ام البنین

مسلم بن عقیل

مزّه

صدر اعظم خانم مرکل

الله اکبر

پیامبر اکرم

آخری

 

ینی همه شون

از صدرشون تا ذیلشون روانی اند

باورت بشه

این یکی آخری که تیشه رو زده بیخ ریشه

بقیه هم یه جورایی روانی اند

من و تو هم اگر همو نداشتیم یا روانی می شدیم تا دق می کردیم یا یه اتفاق دیگه می افتاد از جنس همونی که انگار برای یکیشون می خواد بیفته

 

یادمه 86 اولی توی جشن پنجمی توی راه پله یه حرفی به ام البنین زد و حالش رو گرفت، جوری که بعد ها گفته بود می خواستم برم جوهر نمک بخورم و تمام

توی جشن، خدایا

توی شادی هاشون هم، باهم کُنتاکت دارند

نه تنها بقیه، به خودشون هم رحم نمی کنند

بقیه منظورم ماهاست ها، ماها که سَهل ایم اون قدر توانایی شون توی نابود کردن روحیه ی طرف مقابل زیاده که دودشون توی چشم خودشون هم می ره

فقط ناراحتِ میراثِ مشترکمون ام، بارمانده هامون چقدر به ما می رن چقدر به اونا

 

دیشب توی عاشقانه هام از سر بدشانسی حالم خوب شد و پر شدم از انرژی

از سر بد شانسیم ها

بد شانسی آوردم اینقدر حالم خوب شد که بنا کردم حرفهای قشنگ زدم

تو فلانی

تو بهمانی

تو همه ی قلب منی

احساسم اینه که تو رو خیلی می خوام

تو باعث آرامشمی

....

اوووووه

تجربه نشون داده که هر وقت همه چی خوب میشه، طرف مقابل استعدادش توی خراب کردن همه چیز شکوفا می شه و می زنه همه چی رو از اولش هم خراب تر می کنه

همین هم شد

اینقدر موج منفی می فرستاد که داشت همه رو مثل خودش روانی می کرد

قضیه رو که جویا شدم، کاشف به عمل اومد که ایشون حالشون بده (مثل من که قبلا حالم بوده، یه جورایی مقابله به مثل)

چون چند ماهه از زندگی خسته شدند (از یکنواختیش) و این تحفه ی ناخواسته هم که خیلی روی اعصابه، در نتیجه ایشون حالشون بده و ما باید ایشون رو درک کنیم و رعایت کنیم

 

سوژه برام تکراریه

یه بار دیگه اینقدر حالم خوب شد که گفتم "من با تو هیچی کم ندارم"

ینی دو دقیقه نشد، یه جوری جلوی کوچکترها هرچی لایق خودش بود رو بارِ من کرد که بیا و ببین

فقط همینو بگم که توی ماشین تا سرِ کارم فقط اشک ریختم و دلم به حال خودم سوخت که دل به چی و کی خوش کردم.

نمی گم عشق، اگر حرمت منو رو هم در نظر می گرفت جلوی کوچکترها نه تنها متلک نمی گفت که روی حرف من هم حرف نمی زد، و اگر یه کم زرنگ تر بود می تونست پنهان از دید کوچکترها حرف خودش رو به من القا کنه

افسوس که این جماعت فقط توی استفاده نکردن از مغز و قلبشون زرنگ اند

 

به اینا عشق و عاشقی نیومده عزیزم

فقط زندگیتو بکن

لااقل مراعات حال خوبِ کسی رو نمی کنند

جالبه، اینقدر استادانه انرژی همه رو دشارژ می کنند که انگار دوره دیدند

روانی اند

همه شون روانی اند

حق داری خونه ی سالار کمتر می ری و یه جوری می پیچونی

من چی بگم که وقتی اومدم اونجا اول تا آخرش باید همه چی و همه کس رو تحمل کنم و ببینم و گاهی بخندم و گاهی به حال خودم گریه کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۰۴
رضا آباد
۱۳
بهمن ۹۸

 

آبجی کوچیکه سلام

راستی وقتی می خونی جواب سلام منو بده

درسته نیستم و نمی دونم تو کِی و کجا داری منو می خونی

ولی شک نکن می رسه بهم

سلامی که تو برای من بفرستی رو توی پیچ و تاب ذهن و روحم حس می کنم

...

...

آبّاریکلا، سلام به روی ماهت همه چیزم، امیدم، مریمم، آرزوم

 

امشب داشتم به این فکر می کردم که...

به این فکر می کردم که 

عجب عشقی بود

عجب غَلَیانی داشت

چه آشوب هایی که به پا نمی کرد

و چه طوفان هایی که به راه نمی انداخت؛

مثلاً توی کورانِ غربت و بی کسی پیش بردنِ چند تا پروژه ی سخت اون هم "هم زمان":

= شغلت و محل کارت کیلومتر ها ازت دور باشه و هر هفته بخوای چند صد کیلومتر خودت رانندگی کنی

= همسرت درس بخونه و ساکن خوابگاه باشه و تو با یه بچه زندگی رو اداره کنی

= هم زمان بارداری ویار و تولد بچه ی بعدی و پایان نامه و دغدغه ی مشروطی و شب های امتحان و غیبت سه روز در هفته ات به خاطری دوری محلِ کارت و ...

منبعِ تغذیه ی همه ی اینا عشق بود

عشق بود که انرژیِ مورد نیاز برای همه ی اینا رو تامین می کرد

عشق

چیزی که فقط یه سایه ازش مونده و بس 

راستش،؛،

می خوام بگم...

از خودم می پرسم چرا اون عشقه مُرد

چرا دیگه نیست؟

جوابش رو نه می دونم و نه دوست دارم بدونم

فقط یه چیز

مواظب باش باورهای طرف مقابلت رو خراب نکنی

این خیلی بده

اومدم بگم توی اون سالها فقط دهنده بودم و چیزی گیر خودم نمی اومد جز اینکه شاهد سبز شدنِ اطرافیانم بودم

دیدم مشکل این نبوده

حاضرم دوباره هم دهنده ی محض باشم

مشکل یه جا دیگه هست؛

وقتی دیگه باور نداشته باشی که خودت رو داری هزینه می کنی برای چیزی که ارزشش رو داشته باشه

فکر نکنی دارم یه طرفه به قاضی می رم ها، نه

من هم زدم باورهای طرف مقابلم رو نابود کردم

یکی بود که منو باور داشت

باور داشت که همه ی دین و دنیا و آخرتم و همه ی قلب و روح و ذهنم اونه

باور داشت که عشق من نه ادامه تحصیله نه زیباییه نه لذته نه ثروته نه... 

باور داشت که عشق من فقط خودِ اونه و بس

دیگه اون باور وجود نداره

 

خدا نگذره ازش

زد باورهای منو پکوند و من هم مثل همیشه مقابله به مثل کردم

کاری که دیگه نمی کنم

دیگه زشتی رو با زشتی جواب نمی دم

مثل قدیما که هم می سوختم و هم مجبور بودم عذرخواهی کنم که چرا سوزوندم

دیگه نه

سکوت

هم سکوت زبانی و هم سکوت عملی

شرمندگیش باشه برای اونی که اول زشتی رو شروع کرده

 

 

مواظب باش باورهای طرفِ مقابلت رو خراب نکنی

باورهاش در مورد تو

مواظب باش

 

ولی خودمونیم

به قول یکی از دوستام 

"خوش به حال قدیما"

عجب روزایی بود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۴۴
رضا آباد
۱۲
بهمن ۹۸

 

سلام

گُلَکَم، خواهرَکَم، سلام

خوبی؟

الان، وسط این نیمه شب

این گوشه ی دنیای خدا، منم و تنهایی و چند تا تصویر از چهره ی ماه تو، و قلبی که لبریزه از وجود تو

اون گوشه ی دنیا که تو هستی، با کی هستی؟

منم اونجا هستم؟ در حدی که به یادم باشی؟

 

بماند

 

امروز یه چیزی فکرم رو مشغول کرده بود؛

اگر 88 من جای خواهرت رفته بودم تو الان حالِ بهتری داشتی

هر چی باشه برای یه زن خواهر بهتر از برادره

اگر خواهرت به جای من بود تو راحت تر می تونستی تنهایی ها و دردِ دلهات رو باهاش تقسیم کنی

با تمام وجود گفتم ای کاش 88 من پیش مرگ خواهرش می شدم تا الان او به جای من خواهرش رو داشت

توی رویاهام و افکار و خیالاتم سالهای پیش میام و وارد زندگی اون میشم

و نمی گذارم کارش به اینجا بکشه که بخواد زندگی شو از دست بده،

بالاخره راهی باید می بود که کارش به اینجا نکشه

شاید من اون راه رو پیدا می کردم

 

رویا و خیاله دیگه

همه جا می ره

همه کاری می کنه

 

ولی خودمونیم

کاش به جای من اونو داشتی

کاش

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۰۵
رضا آباد