سلام خواهرم
امشب هم تلخ بود هم شیرین
بعد ماه ها من فدای چیزی یا کسی نشدم
ولی ارزش نداشت، در عوض تو سردرد شدی
بعد از ماه ها من و تو توی دنیای کوچک و دوست داشتنی خودمان بودیم، بی هیچ مزاحمتی
البته تو سردرد شدی
امشب خیلی زیبا بود
لااقل حرف دلمون رو برای هم زدیم
هرچند من بعضی موارد قانع نشدم ولی برام حرف زدی
امشب اتفاق تلخ هم افتاد:
تو گفتی من تو را تنبیه کردم
گفتی تصور کردی که من به این باور رسیدم که تو برای من وجود نداری
البته حق داری اینجور فکر کنی خیلی سخت بوده برات، ولی حق نداری این فکرها را برای خودت نگه داری
دورش بینداز
باور کن که همیشه "وجودِ من" تویی
باور کن که هیچ وقت یه عاشق عشقش رو تنبیه نمی کنه
من خودزنی کردم، البته به تو هم آسیب زدم
هنوز هم خودزنی می کنم ابته ولی دوست ندارم بهت آسیب بزنم
امشب آسمان زیباترین رنگش رو توی دنیای من و تو پاشید و زمین زیباترین فرشش رو زیر پای من و تو انداخت
امشب زیبا بود، تو بودی و من
الان که دارم تایپ می کنم ایشالله تو توی یه خواب عمیق فرو رفتی و سردردت خوب شده
دوستت دارم خواهر گُلَم