امروز چهارمین روز هم گذشت
چهار روزه که به من پیام ندادی
در صورتی که ظاهراً منعی و مشکلی نداشتی
یه روز برات جذابیت هایی داشتم
وابسته بودی
توی هر موقعیتی دنبالِ این بودی که با من حرف بزنی و از خودت برام بگی
ولی الان 5 ماهه که ورق برگشته
من داستان های تو و اتفاقاتی که برای تو می افته رو از این و اون می شنوم
دیگه برات ارزش ندارم
منو دور انداختی
باید باورهام رو اصلاح کنم
باورهای غلطی که تو به من القا می کنی
نباید گولِ ظاهرِ فریبنده ات را بخورم
همون که گفتم
شاید برسه روزی که هیچ وقت نبینمت
این سری که دیدمت دوباره گول خوردم
باور کردم که هنوز گوشه ی ذهنت و قلبی که یه روز تمامش رو به من داده بودی هنوز رنگ و بوی من هم هست
ولی باید کم کم باورهام رو عوض کنم
و خودم رو خلاص کنم از این همه انتظارِ بی حاصل
خیلی آدم عجیبی هستی
امروز بهت پیام دادم که؛
"ما همه به ترتیب ویروسی شدیم و ناخوشی اومد سراغمون، شما در چه حالید؟"
جوابت خیلی جالبه:
فقط از خودت گفتی، که علایم سرماخوردگی داشتی و الان بهتری
باورم نمیشه احوال ما رو نپرسیدی و برات مهمه نبوده ما الان حالمون چطوره
البته نه اینکه آداب معاشرت بلد نباشی
خوبشم بلدی
ولی هرچی باشه ماها قومِ شوهریم
من می مانم و یه قلب زخمی و عشقِ یه طرفه ی مجهول و پنهانی که از دورانِ اوجش فقط چندتا عکس و خاطره مونده
خدانگهدارت باشه
برای همیشه خداحافظ