یادمه چند وقت پیش، وقتی از داغِ دلم برایت می گفتم
و برایت درد دل می کردم که چطوری با اینهمه نبودنت سر کردم
تو گفتی: "خوشحال شدم تونستی مدیریت کنی"
و من گفتم آدم داغ هم که می بینه بالاخره مدیریت می کنه
و خیلی دلم از حرفت شکست
حالا جونم واسَت بگه از امروز
که پیراهنِ یوسفم، مَرحَمِ زخمِ دلم شد
و دیده ی درونم را بینا کرد و دلم روشن شد
داغ من، داغ نداشتن توست
به حدی که حق ندارم بگم ظرف نشور من می شورم تو استراحت کن
داغ نداشتنت،
به اندازه ای که حق ندارم یه ژست بهت بدم و یه عکس ازت بگیرم
امروز ولی تونستم ده ها عکس خوشگل ازت بگیرم
این، حالم را خوب کرد
مرحمِ دلم بود
به سان پیراهن یوسف، روشنای قلبم شد
باورم شد که هنوز تو مال من هم هستی
هزار بار بهت گفتم
دوباره هم می گم:
من فقط می خوام توی دنیای تو باشم
توی دنیای من باشی
مالک تصمیمات تو باشم
مالکِ ...
راستش قلب و روح تو باشم
امروز من بارها نگاهِ پر از عشقم روی تو قفل شد
و جالبش اینه که امروز حس کردم تو هم چند باز نگاهت روی من قفل شده
یک بار هم دمِ اتاق کوچیکه چشم تو چشم به هم خیره شدیم
همیشه این حالت رو دوست داشتم و کمتر تجربه ش کرده بودم
امشب دوباره شاهد یه ناهنجاری بودم
من گفتم فلان کاری رو نکن و تو کنار نمی اومدی
((البته من اشتباه می کردم و بعدش قرار شد انجامش بدی))
ولی دوست داشتم اگر من لب تر می کنم که (نه نکن)
تو هم بی معطلی بپذیری
چرا اوایل اینطور بودی ولی حالا عوض شدی؟
طبق فلسفه ی من:
مرد نوکری و آقایی می کنه
زن عاشقی و خانمی می کنه
منو به نوکری که قبول نداری
آقای تو هم که یکی دیگه ی
خدا به من رحم کنه
ابراهیم حاتمی کیا می گفت:
رابطه ی من با شهید آوینی مثل رابطه ی دل و دلبری بود
آو ینی می گفت زود اومدی از خط،
حاتمی کیا هم (بی برو برگرد) باز می گشت
من آدم انطاف پذیری ام
ولی عشق بین من و تو حکم می کنه که مجبور نشم انعطاف پذیر باشم
اینجوری قشنگه که تو به خاطر من که نزدیکترین کس و کارتم (البته اگر راست گفته باشی) بگی: "باشه به خاطر تو"
بعدش من ببینم تو چطور راحتی
نه اینکه مجبورم کنی
جالبه
من میگم جونِ من فلان...
باز هم تو جوانبِ کار رو در نظر می گیری و می گی نه
چقدر زشته این؟!!!!
بارِ اولت هم نیست
این دو پست آخری رو امشب د دیشب توی خستگی و در خواب و بیداری تایپ کردم
امیدوارم هذیان نگفته باشم
خخخخخخ