دگردیسی
تغییر شکل دادنِ مراحل رشد در فرایند زیستی
دگرگونی
تو یه عاشقِ سینه چاک داشتی
یه دلباخته ی پاک باخته
که حاضر بود به خاطر تو دنیا رو زیر و رو کنه
که توی همه ی دنیا فقط تو رو می دید
فقط تو رو تافته ی جدابافته می دانست
فقط تو براش غیر معمولی و دست نیافتنی بودی
فقط تو پرستیدنی بودی
اونو انداختی توی روندِ دگردیسی
خودت اونو نابود کردی و یه چیز جدید ازش ساختی؛
برادر
تو برادر می خواستی
از اولش هم از این چرت و پرتا خوشِت نمیومد
تو برادر می خواستی و بهش رسیدی:
یه گوش که هر وقت خواستی بشنوه
یه پا که هر وقت خواستی برات بدو بدو کنه
یه دست که هر وقت اراده کردی برات سینه بزنه
از عشق افلاطونیِ خودت یه برادر ساختی
خُب مبارکت باشه
خیلی چیزا انگاری تموم شده
مطمئناً تو می گی نه چیزی تموم نشده
آخه برای تو چیزی شروع نشده بود که تموم بشه
خودت یه بار گفتی مانند من عاشق نیستی
گفتی اون جوری که من تو رو دوست دارم تو منو دوست نداری
من عاشقِ تو بودم و تو قاتل عشقِ من
ممکنه رگ خواب تو یا هر زنِ دیگه ای دستِ من باشه
ولی شاید رگ خوابِ من دست هیچ زنی نباشه
تنهایی مونس خوبیه برای خیلیا
من داداشتم
همون جور که می خواستی
در خدمتم
کاری داشتی بگو؛ تعارف تکنی
بعضی وقت ها یه نفر نمی دونه صاحب چه چیز ارزشمندیه
ولی وقتی از دستش داد اون وقت می فهمه که جواهری رو از دست داده
بعضی اوقات هم هیچ وقت درک نمی کنه که چی داشته و ...
وقتی دِلِت کوچیک باشه نمی تونی یه عشق واقعی رو بفهمی
مطلب آخر
یکی که میگه من رفتم
بدون شک نرفته
اگه یکی بخواد بره که جار نمی زنه که
بی سر و صدا جا می زاره می ره